سروده های   "نافذ"

سروده های "نافذ"

فرهنگی - علمی
سروده های   "نافذ"

سروده های "نافذ"

فرهنگی - علمی

رمزگشایی از یک واو در قرآن کریم

*رمزگشایی از یک واو در قرآن کریم:*


در آیه ۴۶ سوره آل عمران در رابطه با عیسی مسیح (ع) داریم:


«وَیُکَلِّمُ ٱلنَّاسَ فِی ٱلۡمَهۡدِ وَکَهۡلٗا وَمِنَ ٱلصَّـٰلِحِینَ» (آل عمران/٤٦)

و با مردم در گاهواره و در کهنسالی سخن می گوید و از صالحان می باشد.


و در آیه ۱۱۰ سوره مائده داریم:


«إِذۡ قَالَ ٱللَّهُ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ٱذۡکُرۡ نِعۡمَتِی عَلَیۡکَ وَعَلَىٰ وَٰلِدَتِکَ إِذۡ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ تُکَلِّمُ ٱلنَّاسَ فِی ٱلۡمَهۡدِ وَکَهۡلٗاۖ » (مائده/۱۱۰)


آنگاه که خداوند فرمود: ای عیسی پسر مریم! از نعمتی که به تو و مادرت عطا کردم یاد کن، آنگاه که تو را با فرشته مقدس وحی تأیید کردم، از اینرو در گاهواره و در کهنسالی -بطور غیر منتظره- با مردم سخن می گویی.


*بحث ما روی واو عطف بین مهد و کهلاً است.*

اگر این واو وجود نداشت، کهلاً نقش حال را برای یکلم یا تکلم بازی می کرد. و معنای «تکلم الناس فی المهد کهلاً» می شد: در گهواره بسان مرد کهنسال سخن می گویی.

وجود این واو مابین مهد و کهلاً، یعنی عیسی در دو زمان متفاوت با مردم سخنان بسیار مهم خواهد گفت. یکبار در گهواره، آنگاه که مادر را از اتهام عمل ناشایست مبرا نمود و یکبار دیگر در کهنسالی سخنان بسیار مهمی با مردم خواهد گفت.


 «فاتت بها قومها تَحملِهُ قالوا یا مریمُ! لقد جئتِ شیئاً فریّاً۲۷ یا اختَ هارون! ما کان ابوکِ امرءَ سَوءٍ و ما کانتْ امُّکِ بغیّاّ ۲۸ فاشارت الیه، قالوا کیف نُکلّمُ من کانَ فی المهدِ صبیّاً؟! ۲۹ قال انّی عبدُالله، آتانیَ الکتابَ و جعلنی نبیّاً ۳۰ و جعلنی مبارکاً اینما کنت و اوصانی بالصلوةِ و الزکوةِ ما دمْتُ حیّاً ۳۱ و برّاً بوالدتی، و لم یجعلنی جباراً شقیّاً ۳۲ وَٱلسَّلَٰامُ عَلَیَّ یَوۡمَ وُلِدتُّ وَیَوۡمَ أَمُوتُ وَیَوۡمَ أُبۡعَثُ حَیّٗاً ٣٣» (مریم/۳۳-۲۷)

قوم اش به سوی او (مریم) رفتند تا او را به میان خود ببرند، در آن حال گفتند، ای مریم! تو کار ناشایستی مرتکب شدی، ای خواهر هارون! نه پدرت مردی بدکار بود و نه مادرت سرکش بود، مریم به فرزند در گاهواره اشاره کرد، (یعنی پاسخ شما را او خواهد داد.) قوم به استهزا گفتند که چگونه یک طفل در گهواره با ما سخن خواهد گفت؟!

در این حال طفل به سخن آمد و با فصاحت و بلاغت تمام گفت: همانا من بنده خدا هستم. خداوند به من کتاب آسمانی داده است و مرا پیامبر قرار داد. و مرا هر جا که باشم، مایه ی خیر و برکت قرار داد و مرا به نماز گزاردن و زکات دادن سفارش کرد. و اینکه به مادرم نیکی کنم و مرا ستمگر بدبخت قرار نداد. و سلام بر من؛ روزى که زاده شدم و روزى که مى میرم و روزى که دیگربار زنده برانگیخته مى شوم.


نکته مهم در دو آیه مورد اشاره، این است که یُکلّمُ و تُکلّم هر دو فعل مضارع است. سخن می گوید و سخن می گویی؛ که از آینده خبر می دهد.

نکته مهم بعدی اینست که عیسی مسیح وقتی از بین مردم غایب شد، کمتر از ۳۵ داشت و این سن کهولت نیست.

 پس عیسی (ع) باید زمان دیگری در سن کهولت به این جهان رجعت کند و پیام بسیار مهمی را به بشریت و بویژه به مسیحیان برساند، سخنانی که مانند سخنانش در گهواره همه را به حیرت وادارد و پرده از روی حقیقت بگشاید.


از مجموع دلایل فوق نتیجه می گیریم که:

۱- رجعت، یعنی بازگشت مجدد 

بعضی از پاکان و بعضی از جنایتکاران به این جهان امری مسلم است و البته از آیات دیگر هم این حقیقت قابل استفاده است.

۲- عیسی مسیح پس از ظهور منجی بشریت مهدی موعود (ع)، رجعت خواهند کرد در حالی که در کهنسالی هستند و نماز را به مهدی اقتدا خواهند کرد و به ولایت ایشان شهادت خواهند داد. سخنانی که دنیا را دگرگون خواهد کرد و خیل عظیم مسیحیان را به اسلام ناب محمدی وارد خواهد نمود.


این نکته بسیار مهم از نگاه مترجمان و مفسران گرامی مغفول مانده است.


این تفسیر در اثنای مباحثات تفسیری گروهی مجازی با عنوان «تعمق در قرآن و حدیث» که با حضور صاحبنظرانی چند و سایر اعضا جریان داشت، توسط اینجانب ارائه گردید و همه را به شگفتی و تحسین واداشت.


محمّدعلی مشایخی (نافذ)

غنچه ی نشکفته

*«غنچه ی نشکفته»


در غَفلت از ثنای گلی بودم

کز عطر او  دو‌ دایره مشحون است.


زان غنچه ای که تاب نیاوردند

تا بشکفد، حکایت مکنون است.


بر شاخه ای لطیف که بشکستند

پهلوی او گواه شبیخون است.


دانم که صرفه ای نبرند اینان

این کوثر ولایت زیتون۱ است.


صرّافنا! لِمَ سُمیَت زهرا؟

ضرب الوحیده ای که همایون است۲


می دانم آنکه فاطمه ریحانه است

می دانم آنکه خلقت بی چون است.


دانم که در قیاس نمی گنجد

با اسوه ای که خواهر هارون است.


اما چرا سِتَروَنی آوردم؟

توصیف او ز طاقتم افزون است.


می دانم آنکه هیچ نمی دانم

زان گل که از مُخیّله بیرون است.


یا بضعة النبی! حَسنین ات را

دنیا هزار مرتبه مدیون است.


از زینب ات حماسه همی زاید

حتی دمی که سخت دگرگون است.


لیلای بی بدیلی و بیجا نیست

مولای ما ز عشق تو مجنون است.


شوی ات به ساحت ولی اللهی

با عشق حق قرینی و مقرون است.


در بیکران ملک خداوندی

مولایی علی است که قانون است.


"نافذ" اگر  که اذن سرودن یافت،

بر لطف دوستان تو مرهون است.


محمّد علی مشایخی(نافذ) آذرماه ۱۳۹۹ شمسی


۱- یوقد من شجرة مبارکة زیتونة (نور/۳۵)

۲- ای گوهر شناس ما! بفرما چرا این سکه ی تک ضرب -که خجسته، مبارک و میمون است- زهرا نامیده شده است؟

* این سروده با تحریض استاد بزرگوار قرآنی سرکار خانم دکتر زهرا اخوان صراف، محرر گردید. با سپاس فراوان از ایشان.

* سِتَروَن= نازا

حسرت معبد

با کسب اجازه از محضر استاد علی اکبر جعفری، نام این سروده ایشان را حسرت معبد می گذارم و با افتخار سروده «چکاوک» را در پاسخ این سروده آن نازنین تقدیم می کنم‌.


 *«حسرت معبد»*


خوشا سی سال پیش و آن زمانه

که عشق و شور بودی در میانه


کلاس درس، معبد بود هر روز

نیایش با لبان پر فسانه


خوشا آن روزگاران گذشته

شقایق بود و آواز و ترانه


اشارت با کمان ابروان بود

مَحبّت بود و عشقی جاودانه


لبی خاموش و چشمانی سخنگو

پیام وصل و رؤیای شبانه


تو ای ساقی! شرابی ده ز لب ها

که مست باده گردم کُنج خانه


چکاوک! نغمه خوان «جعفری» باش

که آوازت ز غم دارد نشانه


علی اکبر جعفری، مرداد ماه ۱۴۰۱ شمسی



*«چکاوک»*


مرا خطاب نمودی که نغمه خوان تو باشم

چکاوکی ز بلندای آرمان تو باشم

من آن چکاوک دلخواه، روی بام شمایم

بگو چه نغمه سرایم که هم زبان تو باشم؟ 


بگو چَکامه ی مهر تو را چگونه سرایم؟

که رخنه ای به دل پاک و مهربان تو باشم


چه دستگاه، صواب است؟ شور یا ماهور؟

که هارمونی موزون به سازِگان تو باشم


تویی به حسرت ایام عشقبازی و گویی 

و من به حسرت آنم ز واژگان تو باشم


منم مرید کسی که کلاس معبد او بود

صد افتخار مرا سر بر آستان تو باشم


به زیر چشم، اگر یک نگاه می کردی

نبود زَهره مرا اینکه در مَظان تو باشم


تویی که شهره ی شهری به عشق ورزیدن

منم به بو که شماری ز عاشقان تو باشم


تو آن فرشته خصالی به هیأت انسان 

که آرزوست زمانی در آسمان تو باشم 


تو کنج خانه قلبی، شراب معنا نوش 

امید، قطره ی شوقی به دیدگان تو باشم


تو بوده ای به چهل سالِ پیش «نافذ»تر

منم که «جعفری» آذین به امتنان تو باشم


محمدعلی مشایخی (نافذ)- آبان ماه ۱۴۰۱ شمسی

 

پاسخ به سروده ی «حسرت معبد» حضرت استاد علی اکبر جعفری.


امید که آن خَدوم فرزانه در ایام بازنشستگی احساس کنج خانه نشینی نداشته باشند، چه او در کنج قلب هایی است که عاشقانه به آنان آموخته است.

«... نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ  ۖ وَ لَا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِین ® وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ®» (یوسُف/ ۵۶ و ۵۷)

نگین گلپایگان

 ‌‌‌پاسخ به سروده ی خاطره خطیر زندگیم، عاشق ترین معلمی که افتخار درک محضرش را داشته ام، جناب استاد علی اکبر جعفری  

 با کسب اجازه از محضر جناب استاد، با اندکی دخل و تصرف


به نام خدا

سلام

امروز بیستم شهریور ماه هنگام پیاده روی در بلوار امام رضا (ع)، آخرین پرتوهای خورشید بر درختان سرسبز کناره های این گذرگاه می تابید و مناظری بدیع می آفرید. کودکان و نوجوانان دوچرخه سوار با لبخندی ناشی از نشاط و شادکامی دیگران را محو تماشای خودشان می کردند. تحت تأثیر اینهمه زیبایی طبیعت قرار گرفتم و بالبداهه اشعار زیر را سرودم:


دشت زیبای گلپایگان را

چون بهشت برین می شناسم


مردم این دیار کهن را

پیرو علم و دین می شناسم


خادمان چنین مردمی را

بر جواهر نگین می شناسم


بهر ایشان ز درگاه یزدان

شادکامی قرین می شناسم


دوستداران این سرزمین را

بهتر از انگبین می شناسم


ناسپاسان و حق ناشناسان

اندکند و غمین می شناسم


 از خدا کن طلب علم و عرفان

«جعفری» را کمین می شناسم


علی اکبر جعفری- بیستم شهریور ۱۴۰۱ شمسی



*«نگین گلپایگان»*


چگونه فخر کند یا چه مایه ناز کند؟

کسی که روزی او بوده نازنین دیدن


هزار شکر که دیده است دست افسونگر

 ریاضیات ریاضت در آستین دیدن


ز باغ هندسه اش جبر عاشقی چیدن

مثلثات مناجات بر جبین دیدن


کسی که دیده ثمرهای شاخه ها به بهار

و نوبرانه فراوان به فرودین دین


منی که دیده ام و چیده ام، ندانستم 

چه فرصتی بُده ایمان راستین دیدن!


به مهربانی خود وه چگونه تاب آرد!؟

به ناسپاسی من، بنده را غمین دیدن؟


خوش آن نگاه که بیند چُنان بهشت برین

به دشت خطّه ی گلپایگان چُنین دیدن


بر آن دیار کهن جمله دوستداران را

به قلب پاک، به از شهد و انگبین دیدن!


در آن حریم صفا هست گوهری تابان 

که از علایق او بوده علم و دین دیدن 


همو که بوده بر آئین «جعغری» راهی

 رها ز دغدغه ی داغ آن و این دیدن


از آنکه «نافذ» شهرم، مراست توفیقی

 که در جوامع فرزانگان نگین‌ دیدن


برای گوهر تابنده آرزوست مرا

که در دو دایره با عاشقی قرین دیدن


محمّدعلی مشایخی (نافذ)- آبان ماه ۱۴۰۱ شمسی

پاسخ به سروده ی خاطره خطیر زندگیم، عاشق ترین معلمی که افتخار درک محضرش را داشته ام، جناب استاد علی اکبر جعفری 


مفتخرم که در دوره دوم متوسطه رشته ریاضی شهرستان گلپایگان -بین سالهای ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۶- همواره یکی از سه شاگرد اول کلاس های استثنایی ایشان بوده ام.


ایمان و شرافت این سرمایه ملی از گزند بهره برداری سیاست بازان بی ایمان در امان باد.

*«عینک دودی»*


چندگاهی است تو را رهزن دین می بینم

روی پیشانی تو آنهمه چین می بینم


آسمان تو در اندیشه ی ما آبی بود

لیک امروز غباری و غمین می بینم


رنگها در بر چشمان تو از نیرنگ است

پشت دیوار، کمان دار کمین می بینم


نکند پیروی از بوق شیاطین کردی

که تو را با زغن باغ قرین می بینم.


عینک دودی تو داده ی دجالان است

خر دجّال به تحمیق تو زین می بینم 


جابجا می کند او زشتی و زیبایی 

این شرنگی است که با شهد عجین می بینم


دشمن از راه هنر ذهن تو را می بندد

هنر مبتذل اش را بزکین می بینم


خواهی آزاد شوی عینک خود را بردار

تا ببینی که تو را دوست ترین می بینم


محمدعلی مشایخی (نافذ)-آبان ماه ۱۴۰۱ شمسی

جهاد تبیین

*«جهاد تبیین»*


سلام ما به تو ای اسوة النسـا! زینب!

خبـــرگزار شهیـــدان کربــلا! زینب!


به کارزار سخن کار شــــام کردی زار

چنان که آتشی افتد به خِرمنی از خار 


خطابه ی تو در آن بزمگاه شیطانی

ز رزم بود فراتر، فضاست طوفانی!


مگر علی است دوباره پدید آمده است؟!

که با فصاحت و قول سَدید آمده است؟!


مگر امیر کلام است خطبه می خواند؟

که آسمان و زمین را به ندبه می راند؟


جهان ندیده زنی را چنین حَماسه کند

که شجع و سجع به فریاد استغاثه کند


بر این نمط چو تو را ساعتی مجال افتد

به چنگ شیر تو روباه بد سِـگال افتد


یزید بی خِرد از این حَماسه رسوا شد

پَلَشت آبروی ظاهری ش پیدا شد


 ز تنگ آمدنش در میان رجَز می خواند

به سوی وادی بی حرمتی فرس می راند


به خیزران به لبان ذبیح چَک می زد

به زخم های دل خستگان نمک می زد


خیال خام ظفر بود و خبط و خرمستی

ولی نماند ز خـرگاه هیچ جز پستی


زنی به وسعت تاریخ مرد میدان بود

و نیز حضرت سجّاد برگ ریزان بود


کلام «نافذ» سجّـاد کرد کارستــان

و آن خطابه ی زینب که بود مطلع آن


مگر که مهر سما پشت ابر می ماند؟!

مگر همیشه ستمگر سِتبر می ماند؟!


محمدعلی مشایخی(نافذ)_ آذرماه ۱۴۰۱ شمسی

«ذبح عظیم

*«ذبح عظیم»*


گر بگردید در زمین و زمان

و بکاوید با تمام توان


سنجه ها آورید از هر سان

و بسنجید با دقایق آن


قصه ی عاشقان نامی را 

باز خوانید از زبان بِهان


از نظامی به خسرو و شیرین

یا ز جامیّ و در بهارستان


نیست عشقی چو شاهکار حسین

زانکه تاریخ از اوست در هیجان


قصّه ی کوهکن کهن گردد

هست ذبح عظیم در فوران


عاشقی را حسین معنا کرد

حُبّهُ خَیرُ کَیلِ و المیزان


در مقام فنا مقام رضاست

صارَ ثارُاللهَ اَجرهُ رِضوان


هرچه داری اگر به عشق دهی

کافِرم گر جوی کنی خُسران


داد مردانه هرچه داشت حسین

در ره عشق حضرت سبحان


سخت «نافذ» شده دِماء و دمش

با حسین زندگی است در جریان


اربعین می رود که بگشاید

راه ظاهر شد امام زمان


محمّدعلی مشایخی(نافذ)- مهرماه ۱۴۰۱ شمسی

نقدد آرای عبدالعلی بازرگان در مورد امر به معروف و نهی از منکر

نقدد آرای عبدالعلی بازرگان در مورد امر به معروف و نهی از منکر

)جناب عبدالعلی بازرگان فرزند مرحوم مهندس مهدی بازرگان می باشند.( 

 * نقد مدعای اول: مضمون سخن ایشان در معنی معروف و منکر این است که معروف آن است 

که عرف جامعه آن را به نیکی بشناسد و منکر آن است که عرف جامعه آن را بد بداند.* 

قبل از چیز بگوییم که امر به معروف و نهی از منکر واجب و از فروع دین است. 

 سؤال : آیا امر به معروف و نهی از منکر واجب عینی است یا کفایی؟

یعنی آیا بر همه واجب است یا اگر کسانی انجام دهند از گردن دیگران ساقط است؟ 

این مطلب بین مفسران، مختلف ارزیابی شده است. بعضی آن را عینی و بعضی کفایی دانسته اند . 

بر طبق آیات زیر امر به معروف و نهی از منکر بر همه مومنان واجب است:

۱- »کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ ...« )آل

عمران /۱۱۰( 

شما بهترین امتى هستید که براى مردم پدیدار شده اید: به کار پسندیده فرمان مى دهید، و از کار ناپسند باز مى دارید. 

۲- » یَا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنکَرِ...« )لقمان/۱۷( 

پسرک دلبندم! نماز را بر پا دار و به کار پسندیده امر کن و از کار ناپسند نهی کن . 

۳- » الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ 

الْإِنجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ...« )اعراف/ ۱۵۷( 

همانان که از این فرستاده، پیامبر درس نخوانده -که ]نام [ او را نزد خود، در تورات و انجیل نوشته مى یابند- پیروى مى 

کنند؛ ]همان پیامبرى که [ آنان را به کار پسندیده فرمان مى دهد، و از کار ناپسند باز مىدارد- » الَّذِینَ إِن مَّکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَ آتَوُا الزَّکَاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ 

ۗ وَ لِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ« )حج /۴۱( 

نَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ 

همان کسانى که چون در زمین به آنان توانایى دهیم، نماز برپا مى دارند و زکات مى دهند و به کارهاى پسندیده وامى دارند 

و از کارهاى ناپسند باز مى دارند، و فرجام همه کارها از آن خداست.

 امر به معروف و نهی از منکر تخصصی 

آیاتی داریم که نشان می دهد که باید کسانی و تشکیالتی به صورت حرفه ای و تخصصی هم وجود داشته باشد که به امر 

به معروف و نهی از منکر اقدام کنند. مثل: 

۱- »وَ لْتَکُن مِِّنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ 

ۗلئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ« )آل عمران/۱۰۴( 

ۗ وَ أُوَ 

 

و باید از میان شما، گروهى، ]مردم را[ به نیکى دعوت کنند و به کار شایسته وادارند و از کار ناپسند نهی کنند . 

ۗ فَلَوْلَا نَفَرَ مِن کُلِِّ فِرْقَةٍ مِِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِِّیَتَفَقَّهُوا 

۲- »وَ مَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنفِرُوا کَافَّةً 

فِی الدِِّینِ وَ لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ« )توبه /۱۲۲(

و شایسته نیست مومنان همگى ]براى جهاد[ کوچ کنند. پس چرا از هر فرقه اى از آنان، دسته اى کوچ نمى کنند تا ] دسته 

اى بمانند و[ در دین آگاهى پیدا کنند و قوم خود را -وقتى به سوى آنان بازگشتند بیم دهند - باشد که آنان ]از کیفر الهى 

[بترسند؟

ۗ بَصِیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِی...« )یوسف /۱۰۸( 

ۗ عَلَى 

۳-»قُلْ هذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ 

بگو: "این است راه من، که من و هر کس ) پیروى ام( کرد با دانشو بینایى به سوى خدا دعوت مىکنیمی معروف در قرآن 

در قرآن کریم دو نوع معروف داریم: 

۱- معروفی که شرع به آن حکم می کند و امر با آن واجب و یا مستحب است.

۲- معروفی که با شرع منافاتی نداشته باشد و بین مردم متداول و متعارف باشد و امر به آن جایز است. 

در » اقم الصلوة« معروف از نوع اول است و در »و لَهُنَّ مثلُ الِّذی عَلیهِنَّ بِالمعروف«، معروف از 

نوع دوم و در آیه زیر کلمه ی عرف، هر دو نوع معروف را پوشش می دهد: 

»خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ« )اعراف/۱۹۹( 

گذشت پیشه کن، و به ]کار[ پسندیده فرمان ده، و از نادانان رخ برتاب . 

 معنی منکر در قرآن 

ولی معنی منکر در قرآن کریم تنها تمام آن چیزهایی است که انجام یا ترک آن از نگاه شرع گناه است و منکر عرفی در 

این مقوله جایگاهی ندارد. 

عالمه طباطبایی در المیزان آورده است: »المعروف هو الذی یعرفه الناس بالذوق المکتسب من نوع الحیاة االجتماعیة 

المتداوله بینهم« 

معروف آن چیزی است که ذوق عمومی مردم به لحاظ زندگی اجتماعی به عنوان خوبی شناخته شده و بین مردم متداول 

است.

این تعریف دو ایراد دارد : یکی اینکه معروف نوع اول را پوشش نمی دهد و دوم اینکه معروف اجتماعی تنها در صورتی که با 

شرع منافاتی نداشته باشد، مورد قبول قرآن کریم است. 

 ایراد تعریف معروف و منکر در نگاه بازرگان ی معروف در قرآن 

در قرآن کریم دو نوع معروف داریم: 

۱- معروفی که شرع به آن حکم می کند و امر با آن واجب و یا مستحب است.

۲- معروفی که با شرع منافاتی نداشته باشد و بین مردم متداول و متعارف باشد و امر به آن جایز است. 

در » اقم الصلوة« معروف از نوع اول است و در »و لَهُنَّ مثلُ الِّذی عَلیهِنَّ بِالمعروف«، معروف از 

نوع دوم و در آیه زیر کلمه ی عرف، هر دو نوع معروف را پوشش می دهد: 

»خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ« )اعراف/۱۹۹( 

گذشت پیشه کن، و به ]کار[ پسندیده فرمان ده، و از نادانان رخ برتاب . 

 معنی منکر در قرآن 

ولی معنی منکر در قرآن کریم تنها تمام آن چیزهایی است که انجام یا ترک آن از نگاه شرع گناه است و منکر عرفی در 

این مقوله جایگاهی ندارد. 

عالمه طباطبایی در المیزان آورده است: »المعروف هو الذی یعرفه الناس بالذوق المکتسب من نوع الحیاة االجتماعیة 

المتداوله بینهم« 

معروف آن چیزی است که ذوق عمومی مردم به لحاظ زندگی اجتماعی به عنوان خوبی شناخته شده و بین مردم متداول 

است.

این تعریف دو ایراد دارد : یکی اینکه معروف نوع اول را پوشش نمی دهد و دوم اینکه معروف اجتماعی تنها در صورتی که با 

شرع منافاتی نداشته باشد، مورد قبول قرآن کریم است. 

 ایراد تعریف معروف و منکر در نگاه بازرگان ر یک جامعه بت پرست، به عنوان نمونه، معروف عبارت است از سجده در مقابل بت و منکر عبارت است از شکستن بت. 

در این نگاه تکلیف حضرت ابراهیم چه بوده است؟ البد باید امر به بت پرستی می کرده است و اینکه همه بت های قوم را 

شکست، کار منکری انجام داده است! این چه تعریف باطلی است از معروف و منکر! 

 چرا به جای امر بمعروف، نفرمود امر بمشروع؟ 

اوال در اشاره به دو نوع معروف به همین مطلب اشاره شد در ضمن عرض شد که در آیه »و أمر بالعرف« هر دو نوع معروف 

مورد نظر است. همچنین در مواردی که حقوق کسی بر اساس عرف باید محاسبه شود آن هم خود معروف است. مثل 

»آتوهن اجورهن بالمعروف « 

از سویی آیاتی داریم که تفسیر معروف و منکر را بیان نموده است.آری،در قرآن بعضی آیات مفسر بعضی دیگر است. برای 

حفظ اختصار از آوردن آیات تفسیر کننده معروف و منکر چشم پوشی می کنم . 

 * نقد مدعای دوم: منکر فقط در رابطه مردم با مردم است و رابطه مردم با خدا در دایره نهی از 

منکر نیست. رابطه مردم با خدا به کسی چه؟! 

در بین سخنان جناب بازرگان به خطابه امام حسین) ع( در مورد انگیزه قیام اشان اشاره نمودند که حضرتشان فرمودند : 

»إِنِّی لَمْ أَخرُجْ أَشِراً و ال بَطِراً و ال مُفْسِداً و ال ظالِماً، إِنَّما خَرجْتُ لِطَلَبِ إالصالحِ 

فی أُمَّةِ جَدِّی، أُ ُریدُ أنْ آَمُرَ بالمَعروفِ و أنهی عَنِ المنکَرِ وَ اَسیرُ بِسیرَةِ جَدِّی و 

أبی« 

شک نیست که بزرگترین منکَر، حاکمیت طاغوت یزید است به جای حاکمیت ولی خدا. در این رابطه جناب بازرگان درست 

فرموده اند اما از سویی فهمیده می شود که: 

۱- حاکمیت از آن خداست و بزرگترین معروف، حاکمیت ولی خداست.

۲- آخرین مرحله نهی از منکر، مبارزه مسلحانه با طاغوت  دین از سیاست جدا نیست و هر کس این تلقی را از دین داشته باشد، از دین هیچ نفهمیده است.

در بین سخنان امام حسین )ع ( در تبیین انگیزه قیامشان داریم: 

»اَللِّهم إنکَ تَعْلَمُ انَّه لَم یکُنْ ما کانَ مِنِّا مُنافَسةً فی سلطانِ وَ ال التِماسَ شَیء مِنْ 

فُضُولِ الحطامِ و لکِنْ لِنَرُدَّ المَعالِمَ مِنْ دینِکَ و نُظهِرَ إالصالحَ فی بِالدِکَ، فَیأمَنُ 

المَظلومونَ مِنْ عِبادِکَ وَ تُقامُ المُعَطَّلَة مِن حدودِکَ«

این »تقام المعطلة من حدودک « یعنی: تا تمام حدود شرعی معطل مانده ات اقامه شوند، به همه چیز اشاره دارد و هر گناه 

دیگر را پوشش می دهد و مدعیات جناب بازرگان را نقض می کند. 

در ضمن اگر امر به معروف و نهی از منکر فقط در رابطه با رابطه مردم با مردم است و کاری به رابطه مردم با خدا ندارد، در 

آن صورت مبارزه حضرت ابراهیم با بت پرستی هم زیر سؤال می رود . همه پیامبران مبعوث شده اند که مردم را از بندگی 

طواغیت آزاد به بندگی از خداوند رهنمون شوند. 

اصالً شعار اولیه ی رسول خاتم چه بوده است؟ »قولوا ال اله اال اهلل تفلحوا« این امر به معروف، در خصوص 

رابطه بندگان با خداوند نیست؟ 

و اما در خصوص نقد ایشان از جمهوری اسالمی ایران، باید عرض کنم در ایران بیشتر از هر کشوری از حاکمان انتقاد می 

شود. حتی یک دانشجو در محضر رهبری معظم انقالب به راحتی از همه مقامات و حتی از رهبری انتقاد می کند . کجا نهی 

از منکر در رابطه با حاکمان مسخ شده است؟!

* نقد مدعای سوم : بعضی از احکام مثل حکم مرتد، من درآوردی فقهاست.

مستقل از پاسخ به این ادعا، به صراحت اعالم می کنم که اخذ تفسیر قرآن از جناب عبدالعلی بازرگان کار ناصوابی است. 

چرا که با بعضی از دیدگاه های ناصواب، مآالً شنونده را به گمراهی می کشاند. چرا این را می گویم؟ من اهل تعصب بیجا 

نیستم اما بازرگان بر رویه ی ناصواب خلیفه دوم است که می گفت: »حسبُنا کتابَ اهلل« 

این حدیث از احادیثی است که شیعه و سنی بدون هیچ تردیدی بطور متواتر نقل کرده اند که: ی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب اهلل و عترتی اهل بیتی انهما لن یفترقا حتِّ ی یَردا 

علیَّ الحوض« 

یعنی توجه به کتاب بدون روایت رسول و اهل بیت سر از گمراهی در می آورد. 

جناب بازرگان اکیداً به حدیث بی اعتقاد است. اینکه در این کلیپ به سخنان امام حسین)ع( و سخنان امام علی) ع( اشاره ای 

داشتند، از تناقضات در دیدگاه های ایشان است. 

ایشان فکر می کنند جزئیات همه چیز را هم باید از قرآن اخذ کرد. اگر در قرآن نبود پس اگر فقها چیزی گفتند من درآوردی 

است! 

من سؤال می کنم کجای قرآن کریم در مورد تعداد رکعات و محتویات نماز سخن رفته است؟ این که در قرآن داریم: 

»اطیعوا اهلل و اطیعوا الرسول« یا »ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه 

فانتهوا« ناظر به این است که سیره و سنت رسول منبع مهمی است که در کنار قرآن کریم باید باشد . 

با همین دیدگاه های تنگ و عجوالنه است که این تیپ آدم ها به جدایی دین از سیاست می رسند و حاکمیت سیاسی 

رسول خدا و امام علی )ع( و حضرت سلیمان)ع( را که مثل روز روشن است را هم انکار می کنند. هر چند جناب عبدالعلی 

بازرگان از محترم ترین منتقدان است ولی از ایشان خواهش می کنم حیثیت مانده پدر را پامال نکنند. 

محمّدعلی مشایخی)نافذ(

صدای پای معلم

* صدای پای معلم*


من از قدوم تو بوی بهار می شنوم.

حدیث رویش و آهنگ کار می شنوم.


صدا، صدای لطیفی است، پنداری

ز دور، شُرشُری از آبشار می شنوم.


صدای گام تو بر سنگفرش راه کلاس

ترنّمی است که از جویبار می شنوم.


ز در در آیی و بی اختیار برخیزم

که خیرمقدم ات از هر کنار می شنوم.


به احترام تو برپا زده است مبصر جان

سکوت را به بلندای جار می شنوم.


غلام همّت آنم که حرفی ام آموخت

شعار حجّت پروردگار می شنوم.


چو از سیاحت گلزار باز می گردی

ز دامن و دهنت بوی یار می شنوم.


ز خاطرات و رهاورد بوستان گردی

بکن حدیث که من بیقرار می شنوم.


کلام "نافذ" و تاثیر مهربانی توست

که عشق را ز دلم آشکار می شنوم.


محمّد علی مشایخی(نافذ)


در سروده ی «صدای پای معلم» به دو حدیث اشاره نموده ام:

۱- حدیث نبوی، که: "الکُتب بساتین العُلما" کتابها بوستان های دانش پژوهان هستند.

۲- حدیث علوی، یا حدیث منتسب به امام علی(ع)، که: "من عَلّمنی حَرفاً فقد صیرنی 

عبداً "  هر کس کلمه ای به من آموخت، مرا بنده ی خود گرداند.

شرح صبر علی

* شرح صبر علی*


بیگانه جور و خویش جفا می کند عیان

یارب! دلم گرفته ز کردار این و آن


دُرّی گرانبهایم و این قوم بی تمیز

کمتر ز سنگ خاره گرفتند این گران


پامال حبّ جاه نمودند حقّ من

حال آنکه من علیّ ام و الله ترجمان


در کنج خانه گوشه نشینم نموده اند

حال آنکه من ولیّ ام و مولای انس و جان


از سوی من دو پیک نهانی روانه است:

اشکی به قعر چاهی و آهی به آسمان


ای چاه! راه آه و صبوری گرفته ام

وی دامن نخیل! شمایید محرمان:


صبری ولی چه صبری؟ غم گشته قوت و نان

صبری ولی چه صبری؟ آتش مرا به جان


صبری ولی چه  صبری؟  در حلق استخوان

صبری ولی چه صبری؟ خارم به دیدگان


محمّد علی مشایخی (نافذ)


۱- «فصَبرتُ و فِی العَین قَذیً و فِی الحَلق شَجَیً○ اری تُراثی نهباً»  (خطبه ۳ نهج البلاغه)

رستخیز



گل کرد یادت در سرم، آرام گل کرد
 تا جلوه ات بر گونه ی گلفام گل کرد

در دشتها زیباترین گلگشت، آری
هنگامه ای در فرودین هنگام گل کرد.

در پیش رویم بوستانی از بنفشه
در خاطرم اندیشه ی خیّام گل کرد:

خاک کدامین ماهرو رویاست اینک؟
تصویر در تصویر، استفهام گل کرد.

یا اینکه ‌رؤیای که در خاک است اینجا؟
تاریخ در تاریخ، این اوهام گل کرد.

باد صبا آهنگ احیا دارد اینک
 انفاس او از صبحدم تا شام گل کرد.

آلاله های دشت ما اعلام کردند
 نسل شقایق پیشه در آلام گل کرد

گمنام بود و در عِداد خارها بود  
«نافذ» کنار جاده ی ایّام گل کرد.

تا بو۱ که استشمام معنی کرده باشد
در شعرهایش صنعت ایهام گل کرد.

آری بهاران رستخیزی در زمین است
در باورم از «بَعث»۲ یک الهام گل کرد.

محمدعلی مشایخی (نافذ)- فروردین ۱۴۰۱
۱- تا بو که: به امید آنکه، کاربرد بو در این بیت دارای ایهام است.

۲- «وَ اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَىٰ بَلَدٍ مَّیِّتٍ فَأَحْیَیْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا  ۚ کَذَٰلِکَ النُّشُورُ» (فاطر/۹)
و خدا همان کسى است که بادها را روانه مى کند؛ پس [بادها] ابرى را برمى انگیزند، و [ما] آن را به سوى سرزمینى مرده رانده و آن زمین را بدان [وسیله]، پس از مرگش زندگى می بخشیم؛ رستاخیز [نیز] چنین است.

نقد آرای دکتر عبدالکریم سروش

نقد آرای دکتر عبدالکریم سروش

نقد مدعای اول: شیعیان ایران غالی اند!

آقای عبدالکریم سروش در یکی از سخنرانی های خود در نقد اعتقادات شیعه، اظهار نمودند که شیعیان ایران در رابطه با امامان خود جانب غلو را اختیار کرده و غالی اند.

اول ببینیم غالی به چه معناست. غالی یعنی غلو کننده، گزافه گو

تفاوت مبالغه، اغراق و غلو

نزد ادبا، توصیف پر رنگ و بیش از حد از یک چیز - که از صنایع ادبی محسوب می شود- به چند گونه ممکن است:

الف) مبالغه

مبالغه آن است که گوینده چیزی را ادعا کند که هم عقلاً ممکن و شدنی است و هم عادتاً در زندگی نمونه هایی برای آن می توان سراغ گرفت. مثلاً حافظ می فرماید:

*یارم چو قدح به دست گیرد                بازار بتان شکست گیرد.*

اینکه زیبارویی وقتی ظاهر می شود زیبایی دیگران به حاشیه رود و توجه همگان را به خود جلب کند، هم عقلاً ممکن است و هم در عمل نمونه هایی داشته است. مثل جمال دلارای حضرت یوسف.

بنده بر آنم که خواجه ی اهل معرفت شیراز، این بیت زیبا را در وصف حضرت ختمی مرتبت انشاد فرموده اند‌.  

ب) اغراق

اغراق آن است که گوینده چیزی بگوید که عقلاً ممکن باشد ولی عادتاً ناممکن و نشدنی. مثلاً اگر کسی بگوید:

*اگر تیرش می زدی خونش در نمی آمد. *

که کنایه از این است که او از رفتاری که با او شد بسیار ناراحت بود. این سخن از نظر عقلی امکان دارد که کسی آن قدر از چیزی متأثر شود که از سایر وقایع اطرافش بی خبر گردد ولی از نظر طبیعی ممکن نیست که مثلاً کسی تیر بخورد و خونش در نیاید. یا آنقدر متوجه معشوق باشد که اصلاً پلک نزند. در اینجا می گوییم گوینده اغراق کرده است.

ج) غُلُو

اما غلو آن است که گوینده چیزی بگوید که نه عقلاً ممکن باشد و نه عادتاً.

حافظ بزرگ می فرماید:

*زین آتش نهفته که در سینه ی من است

خورشید شعله ای است که در آسمان گرفت.*

یعنی شدت عشقی که در درون من هست آنقدر زیاد است که خورشید با آنهمه فروزندگی، شعله ای است از آن آتش عشق، که در  آسمان ظاهر شده است.

ملاحظه می فرمایید که این توصیف، آنچنان افسانه ای است که نه عقلاً ممکن است و نه در عالم واقع تحقّق یافتنی. به این توصیف پر رنگ غلو می گویند. و البته مبالغه، اغراق و غلو از صنایع ادبی است و در جای خود بسیار هم زیبا و پسندیده است. در فضای شعر و ادب هر گز به شاعری که از این صنعت ادبی استفاده می کند غالی نمی گویند، چون غلو به دایره ی معتقَدات شاعر راه نیافته بلکه تنها در بیان اوست.

گفتیم غالی یعنی غلو کننده، گزافه گو و آن هم نه صرفاً در بیان که در معتقَدات. در دین و معتقَدات، نه مبالغه رواست، نه اغراق و نه غلو -چه یقیناً خروج از دایره ی حق است. مثلاً اگر کسی عیسی مسیح (ع) را خدا یا پسر خدا بداند و یا کسی عُزَیر را پسر خدا بداند و یا کسی علی ابن ابیطالب (ع) را خدا بداند. اینها غلو است و یقیناً شرک و باطل. 

در ادامه اثبات خواهیم کرد که اعتقاد شیعه به عصمت، علم لدنی و اطلاع امامان خود از غیب ، بر مبناهای استواری قرار دارد و به هیچ روی انگ غالی به آنان نمی چسبد. همچنین نشان خواهیم داد که مقام امامان اثنی عشر شیعه آنچنان متعالی است که حتی آنانکه خیلی به شأن و جایگاهشان در نزد خداوند معرفت دارند یقیناً باید بگویند: «ما عَرَفناکُم حَقّ مَعرفَتِکُم»

مصادیق غلو در قرآن کریم کدام است؟

«لَقَد کَفَر الّذینَ قالوُا انَّ اللَه هُوَ المَسیحُ بنُ مَریَمَ» (مائده/17)

یقیناً کسانی که گفتند خدا همان عیسی پسر مریم است، کافر شدند.

«وَ قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ» (توبه/۳۰)

و یهود گفتند: "عُزَیر، پسر خداست." و نصارى گفتند: "مسیح، پسر خداست."

در قرآن کریم از غلو در دین توسط اهل کتاب نهی شده است

«قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَ لَا تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیرًا وَ ضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِیلِ» (مائده/۷۷)

بگو: "اى اهل کتاب! در دین خود گزافه گویى نکنید که به ناحق است. و از پى هوسهاى گروهى که پیش از این گمراه گشتند و بسیارى [از مردم ] را گمراه کردند و [خود] از راه راست منحرف شدند، نروید."

غلوّ نصارای اهل کتاب در مورد حضرت عیسی (ع) چه بود؟ او را خدا یا  پسر خدا خواندند، یا به تثلیث قائل شده و گفتند: پدر، پسر، روح القدس و او را یکی از اقانیم ثلاثه دانستند و این سه را در عرض هم انگاشتند نه در طول هم.

 مسلماً از این آیه استفاده می شود که اساساً غلو در دین جایز نیست و محدود به اهل کتاب نیست.

آیا شیعه هم در مورد امامان خود اینگونه می اندیشد و اهل غلو است؟ 

آیا شیعه برای امامان خود اولوهیت قائل است؟ هرگز!

امام صادق(ع) در روایتی که در بصائر الدرجات/ جلد 1 صفحه 241 آمده، می فرمایند: «اِجعلونا عبَیداً مَخلوُقینَ و قُولوا فینا مَا شِئتُم» ما را بنده و مخلوق خدا قلمداد کنید و سوای آن هر چیز متعالی را در مورد ما بگویید دیگر حرجی نیست.

از نظر شیعه بعد از رسول خاتم، برای تبیین تفصیلی قرآن کریم و هدایت مردم، دوازده امام معصوم از طرف خداوند به عنوان خلفای راستین رسول خدا منصوب اند و آنان «وجیهاً عند الله» هستند، همانطور که عیسی مسیح، پیامبر الهی و وجیهاً عند الله بود.

«إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهًا فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ» (آل عمران/۴۵)

[یاد کن] هنگامى [را] که فرشتگان گفتند: "اى مریم! خداوند تو را به کلمه اى از جانب خود، که نامش مسیح، عیسى بن مریم است مژده مى دهد، در حالى که [او نزد خداوند] در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان [درگاه او] است."

آیا عیسی(ع) تنها به پای خود به این جایگاه رفیع دست یافت؟

این اشتباه استراتژیک جناب سروش است که سعی می کند به هر چیز آسمانی، رنگ زمینی بزند. عیسی (ع) چگونه در گهواره فصیح و بلیغ با مردم سخن گفت؟ آیا جز این است که او حجّت خداست؟ 

البته چنین است که عنصر زمان برای علم خداوند بی معناست. گذشته، حال و آینده از منظر خداوند همه حال است. خداوند می داند که این فرزند با پشتوانه ی عبادت و پرهیزگاری مادرش و صالح بودن آباء پدری و مادری و مجاهده ی خودش در آینده لیاقت نیل به مقام بلند پیامبری را داراست. او را در کودکی به مقام رسالت بر می گزیند تا حجّت خدا بر بندگانش باشد و البته او را به ملکه ی عصمت هم می آراید.

این اولین سخنان عیسی(ع) است که در گهواره در محورهای بسیار مهم بیان فرموده اند:

«قالَ انّی عَبدُالله» گفت: من بنده ی خدا هستم.

«آتانیَ الکتابَ و جَعَلنی نَبیّاً» خداوند به من کتاب آسمانی داده و مرا پیامبر قرار داده است.

«وَ جَعلَنی مُبارَکاً أینما کُنتُ» و مرا مایه ی برکت قرار داده است، هر جا که باشم.

«وَ اوصانی بِالصّلوةِ و الزَّکوةِ ما دُمتُ حَیّاً» و مرا مادامی که زنده ام، به نماز گزاردن و زکات دادن سفارش کرد.

«وَ بَرّاً بِوالدَتی وَ لَم یَجعَلنی جَبّارا شقیاً» و نیز مرا سفارش کرد که به مادرم نیکی کنم و مرا ستمگر بدبخت قرار نداد.

«وَ السَّلامُ علیَّ یومَ وُلِدتُ و یومَ اَموتُ و یومَ اُبعَثُ حَیّاً» و درود او بر من روزی که زاده شدم و روزی که می میرم و روزی که دوباره برانگیخته می شوم.

«ذلِکَ عیسیَ ابنُ مریمَ، قَولَ الحقِّ الذی فیهِ یَمتَروُن» (آیات ۳۰ تا ۳۴ سوره مریم)

[بله] این است عیسی پسر مریم، همان آفریده ی حقی است که مردم در مورد او به تردید می افتند.

البته این پاداش خودسازی مادرش مریم بود از سوی خدای مهربان که خود اسوه ی زنان شد و پسرش پیامبر خدا.

جناب سروش! عیسی (ع) تنها به پای خود و با خودسازی به این مقام بلند نرسید، عیسی جلوه ی خدا و حجّت او بر بندگانش بود. 

مرحوم دکتر شریعتی هم -که خدایش پاداش خیر دهاد- هم در رابطه با حضرت فاطمه (س) هم دچار یک چنین اشتباه سهوی بود که فرمود: «فاطمه فاطمه است» و کتابی فاخر هم به همین نام نوشت. درست تر آن بود که می فرمود: «فاطمه فاطمه است، چون جلوه ی خداست.»


مصادیق غلو در تاریخ شیعه کدام است؟ غلات کیانند؟

آیا در طول تاریخ کسانی از شیعیان اهل بیت، مصداق غالی بوده اند؟ اینکه علمای صدر بعضی را غالی دانسته اند، معطوف به چه کسانی است؟

شک نیست که کسانی از شیعیان هم در طول تاریخ، نسبت به امامان خود دچار غلو شده اند و راه شرک را در پیش گرفته اند مثل کسانی که –پناه بر خدا- علی (ع) را در جایگاه اولوهیت قرار دادند.

برخی از معروف‌ترین فرقه‌های غالی که در کتاب‌ ملل و نحل آمده است، عبارتند از: سبائیه، کیِّسانیه، بیانیه، خطابیه، قرامطه و تفویضیه. الوهیت ائمه (ع)، حلول خدا در آنان، نبوت ائمه، تناسخ و نسخ شرایع برخی از عقاید غلات است. 

یکی از اعتقادات این غلات تلقی نادرست از بَداء بوده است که هر رخداد غیر منتظره را با بداء توجیه می کردند. در حالی که در بیشتر موارد ناشی از علم ناقص بشر است.

برخی از شیعیان محمد حنفیه را مهدی موعود قلمداد کردند، در حالی که بر طبق حدیث نبوی، خلفای رسول دوازده نفرند و مهدی موعود آخرین آنان است.

اعتقاد به تناسخ روح یکی دیگر از عقاید انحرافی غلات بوده است. در این باور باطل، روح کسی پس از مرگ می تواند در کسی دیگر حلول می کند. آنان بر این باور بودند که روح خدا در نبی(ص)، روح نبی در علی(ع)، روح علی(ع) در حسن(ع)، روح حسن(ع) در حسین(ع) و روح حسین(ع) در محمد حنفیه و روح محمد حنفیه در فرزندش هاشم و... حلول کرده است.

یکی دیگر از اعتقادات این غُلات، تاویل و باطنی گرایی بوده است. اینان بدون دلایل عقلی و نقلی از معصوم، برای آیات کلام الله، باطن می تراشیدند. برخی از اقوال آنان این که: در تفسیر آیه «والتّین و الزیتون و طور سینین و هذا البلد الامین» می‌گفتند: کلمات این آیه بیانگر رموزی است، از جمله این که تین، علی است، زیتون حسن، طورسینین حسین و بلدالامین محمد حنفیه است.

یکی دیگر از اعتقادات این غُلات، تفویض و اباحی گری است. اباحی گری به این معناست که خداوند انسانها را در تکالیف و اعمالی که باید انجام دهند یا ترک کنند، به خودشان واگذار کرده و در واقع تکلیف را از آنان برداشته است. تفویضِ تشریعی هم که محمد بن زکریای رازی به آن قائل بوده است بر این تلقّی استوار بوده است که: انسانها تکالیفی دارند، اما تعیین آنها برعهده ی خودشان است و خود می‌توانند به کمک عقل خویش، حُسن و قبح و مصالح و مفاسد همه ی افعال را دریابند و نیازی به شرایع و احکام دینی ندارند.

گونه دیگری از این غلو، اعتقاد به تفویض تشریعی احکام از سوی خداوند به پیامبر یا امامان معصوم بوده است. اعتقاد آنان چنین بوده است که خداوند برخی از امور اداره جهان را به صورت کلی و یا بخشی از آن را به پیامبر یا ائمه اطهار واگذار کرده است. اینان در فهم آیه «اطیعُوا الله و اطیعُوا الرّسول و اولی الامرِ مِنکُم» برای رسول یا امامان معصوم، استقلال در ارائه حکم را برداشت می کرده اند. در حالی که شیعه راستین، «واطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» را در کنار آیه «ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی» قرار می دهد و می داند که تشریع رسول جز از ناحیه وحی الهی نیست و می داند که آنچه از سوی اولی الامر معصوم هم ارائه می شود چیزی جز تبیین تشریع های خدا و رسول نیست.

یکی دیگر از اعتقادات غُلات، این بوده است که رزق بندگان به دست معصومین علیهم السلام است. مراد از رزق هم اعم است تمام خیراتی است که به بشر می رسد. غلات جایگاه امام را در کنار جایگاه خداوند می انگاشتند.

 شیعه راستین امام را مرکز مقدرات الهی می داند و می داند که زمین هرگز از حجت و ولی خدا خالی نخواهد ماند و ملائکه و روح که اشرف آنان است در شب قدر بر ولی خدا نازل می شوند ولی مقدرات به دست خداست.

جایگاه امامان معصوم از نظر قرآن کریم چیست؟

خداوند در آیات 16 تا 19 سوره قیامت می فرماید:

«لا تُحَرَّک بِهِ لِسانَکَ لِتَعجَلَ بِهِ» (قیامه/16) ای رسول ما! در ابلاغ پیام وحی به مردم عجله مکن و زبان به سخن مگشای.

«اِنَّ عَلینا جَمعَهُ و قُرآنَه» (قیامه/17) همانا جمع کردن این کتاب ]در قالب یک مجلد[ و همچنین قرآئت آن در زمان خودش، بر عهده ی ماست.

«فَاِذا قَرأناهُ فَاتَّبِع قُرآنَه» (قیامه/18)  پس آنگاه که هر قسمت از آن را بر تو خواندیم، از قرائتش تبعیت  کرده و آن را به مردم ابلاغ کن.

«ثُمَّ انَّ عَلَینا بَیانَه» (قیامه/19) در ضمن همانا تفسیر و تبیین این قرآن هم بر عهده ی ماست.

ساز و کار خداوندی برای تعهد او بر اینکه تبیین قرآن بر عهده ماست، خلفای دوازده گانه معصوم رسولند که از جانب خداوند منصوبند. طبیعی است که هیچ کس از غیر معصومین قابل قیاس با این ذوات مقدس نیست.

هر چند بر طبق آیه 44 سوره نحل، «بِالبِیّناتِ و الزُّبُرِ و انزَلنا الیکَ الذِّکرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ الیهِم و لَعَلَّهُم یَتَفَکّرُونَ» علاوه بر ابلاغ آیات، تبیین اجمالی آن نیز بر عهده رسول گرامی بوده است ولی خداوند تبیین تفصیلی آیات قرآن را بر عهده ی دوازده امام معصوم منصوب نهاده است.

«یا ایّها الّذینَ آمَنوا اَطیعُوا اللهَ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الامرِ مِنکم، فَاِن تَنازَعتُم فی شیءٍ فَرُدّوُهُ الی اللهِ و الرَّسولِ ان کُنتم تومنونَ بِاللهِ و الیومِ الآخِر» (نساء/59) ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا و رسول و صاحبان امرتان اطاعت کنید. پس هرگاه در امری اختلاف نظر یافتید آن را به ]کتاب[ خدا و رسولش ]یا سنت رسولش[ عرضه کنید اگر به خدا و روز حساب ایمان دارید.

مسلماً «اولی الامر» در این آیه بدواً جز با امامان معصوم علیهم السّلام تطبیق نمی کند. 

آیه «انّما وَلیُّکُم اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الّذینَ آمَنوا الّذینَ یُقیمُونَ الصَّلوهَ و یُوتُونَ الزّکوهَ وَ هُم راکِعُون» ( مائده/55)  بیان می دارد که ولی شما خداست، رسول است و آنان که ایمان آوردند. این «و الذین آمَنوا» متناظر «و المومنون» در آیه 105 سوره توبه است. به گواهی شیعه و سنی تنها مصداق این آیه حضرت علی (ع) است و مَجاز به کار رفته در این آیه، علاقه ی جزء به کل است. یعنی از روی مصداق، کل اراده شده است که امامان اثنی عشر می باشد.

در شب قدر ملائکه و سرآمد آنان روح بر ولی خدا نازل می شوند. پس از پیامبر، ولی خدا امامان معصوم اند که واسطه فیض الهی به بندگان می باشند. «تَنَزَّل المَلائکهُ و الرّوحُ فیها بّاذنِ رَبِّهِم مِن کُلِّ اَمر» واو بین ملائکه و الروح واو تصریح بر مصداق اخص است. واسطه ی فیض الهی و سبب متصل بین زمین و آسمان حجت خداست. روزی مادی و معنوی بندگان که توسط خداوند مقدر شده است در شب قدر به ولی خدا تقدیم می شود. این همان معنایی است که در دعای فوق العاده ندبه به آن اشاره شده است: «این السَّببُ المتصلُ بین الارضِ و السَّماء؟» روشن است که مراد از آسمان در این مقال عالم غیب است نه این آسمان افلاکی.



سند خلفای دوازده گانه در نظر حدیث نبوی چیست؟

در این رابطه به ذکر یک حدیث بسنده می کنم. در صحیح مسلم و صحیح بخاری، عن جابر بن سمره: «سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّـهِ(ص) یقُولُ لایزالُ الاِسلامُ عَزیزاً اِلی اِثْنی عَشَرَ خَلیفَهً – ثُمَّ قالَ کَلِمَهً لَمْ اَفْهَمْها، فَقُلْتُ لاَبی ما قالَ؟ فَقالَ کُلُهُمْ مِنْ قُریشٍ»

جابر بن سمره از قول پدرش نقل می کند که: از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: «اسلام پیوسته عزیز خواهد بود به واسطه دوازده خلیفه که بر مسلمانان حکومت کنند، -سپس سخنی فرمود که من نفهمیدم- پس به پدرم گفتم پیامبر چه فرمود؟ گفت، فرمود: تمام آنان از قریشند». قاعدتاً لفظی که او درست نفهمیده، «قُرَشی» بوده است.

این حدیث در منابع متعدد اهل سنت از جمله صحیح مسلم و صحیح بخاری و مسند احمد، سنن ابی داوود و سنن ترمذی آمده و در منابع شیعه از جمله در  من لا یحضره الفقیه آمده است.

در حدیثی از امام صادق(ع) از رسول اکرم(ص) داریم که فرمود: « امامان بعد از من دوازده نفرند. اول آن‌ها علی بن ابی طالب(ع) می‌باشد و آخر آنان قائم(عج) است. پس این عده، جانشینان و اوصیا و اولیای من هستند و از طرف خداوند بر امت من حجت می‌باشند. مؤمن اقرار به امامت آنان می‌کند و کافر هم منکر فضل و مقام آن‌ها می‌باشد.» 

در روایتی هست که جابر از رسول خدا(ص) منظور از اولی‌الامر در «آیه اطاعت» (اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم) را می‌پرسد. حضرت فرمود: آن‌ها جانشینان و پیشوایان بعد از من هستند. اول آن‌ها علی بن ابی طالب، بعد حسن(ع) سپس حسین(ع)، بعد علی بن الحسین(ع) سپس محمّد بن علی(ع) -که در تورات معروف به باقر است و تو او را خواهی دید وقتی او را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان- سپس صادق جعفر بن محمّد(ع)،  بعد موسی بن جعفر(ع)، سپس علی بن موسی(ع)، بعد محمّد بن علی(ع)، سپس علی بن محمّد(ع)، آن گاه حسن بن علی(ع)، سپس هم نام و هم کنیه ی من حجة اللَّه در زمین و بقیة اللَّه در بین مردم پس از حسن بن علی خواهد بود -آن کسی که به اذن خداوند شرق و غرب عالم را فتح می‌کند، 

آیا امامان شیعه دارای علم لدنی و مقام عصمت هستند؟

جناب سروش به عصمت ائمه ی هُدی قائل نیست و نیز قائل نیست که آنان مؤید من عندالله هستند و علم آنان لدنی است. من نمی دانم ایشان این تشیع خالی از معرفت را از کجا درآورده است!

این فقدان معرفت یک «شیعه خالی» موجب آن شده است که اهل معرفت به مقام بلند الهی امامان معصوم را «شیعه غالی» بنامد. در نگاه ایشان حتی امام خمینی و علامه طباطبایی و تمام مراجع عظام تقلید هم غالی اند‌. چون به عصمت ائمه معتقدند و علم بیکران آنان را لدنی می دانند. البته مقام بلند ائمه ی هُدی بر اهل معرفت از شیعه و سنی پوشیده نیست. 

این نگاه بدور از معرفت امثال سروش، مسلماً نمی تواند امامت قطب عالم امکان حضرت ولی عصر (عج) را هم بپذیرد، چرا که امام مهدی (ع) در سن پنج سالگی به امامت رسید، همان طور که عیسی(ع) در گهواره به پیامبری رسید. امام جواد(ع) در نه سالگی و امام علی النقی (ع) نیز در سن هشت سالگی به امامت رسیدند.

اینان حجّت های خدایند بر مردم و لازمه ی حجّت خدا بودن، مقام عصمت است.

«انَِّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عنکُم الّرِجسَ اهلَ البیتِ و یُطَهَّرَکُم تَطهیراً» (احزاب/33)

خداوند اراده کرده است که از شما اهل بیت را از هرگونه آلودگی بدور دارد و شما را تمام و کمال پاک و پاکیزه گرداند.  

این تمام و کمال در ترجمه، از لفظ تطهیراً مستفاد است.


آیا امامان اثنی عشر شیعه، از عالم غیب باخبر می شوند؟

خداوند در آیه ای آگاهی مطلق از عالم غیب را به خود اختصاص داده است:

«عالِمُ الغَیبِ فَلا یُظهَرُ عَلی غَیبِهِ اََحَداًً» (جن/26)

خداوند دانای عالم غیب است و کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند.

اما بلافاصله در آیه بعد می فرماید:

«اِلّا مَن اِرتَضی مِن رَسُولٍ، فَانَّهُ یَسلُکُ مِن بَینِ یَدیهِ  وَ مِن خَلفِهِ رَصَداً» (جن/27)

جز فرستاده ای که خدا به آگاه ساختن او به اسرار راضی باشد. پس او با ملکه ی عصمت، از پیش رو و پشت سر مورد رصد و مراقبت قرار می گیرد. 

اگر در آیه 50 سوره انعام، به رسول فرمان می دهد که بگوید خزائن خدا نزد من نیست و من غیب نمی دانم و باز نمی گویم که من فرشته ای هستم، بلافاصله می گوید « اِن اِتَّبَعُ الاّ ما یُوحی اِلیَّ » همین که گفت: از جز آنچه به من وحی می شود، پیروی نمی کنم، نشان می دهد که آنگاه که خدا بخواهد او را از اسرار غیب آگاه می کند.

«قُل لا اقُولُ لَکُم عِندی خَزائِنُ اللهِ وَ لا اعلُم الغَیبَ وَ لا اقُولُ لَکُم انّی مَلَکٌ، اِن اِتَّبَعُ الاّ ما یُوحی اِلیَّ...» (انعام/50)

آیا  امامان معصوم اعمال مردم را می بینند؟

بله، در تکمیل بحث در مورد اطلاع فرستادگان خدا از عالم غیب، عرض می کنیم که «رسول» در آیه 27 سوره جن، علاوه بر پیامبر، امامان معصوم منصوب از سوی خداوند را هم شامل می شود، دلیل این مدعا آیه 105 سوره توبه است که می فرماید: خدا، رسول و معصومین علیهم السلام اعمال همه بندگان خدا را می بینند.

«وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ  ۖ وَ سَتُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» (توبه/105)

و بگو: "[هر کارى مى خواهید] بکنید، که به زودى خدا و پیامبر او و مومنان، اعمال شما را خواهند دید، و به زودى به سوى داناى نهان و آشکار بازگردانیده مى شوید و شما را از [ماهیت] آنچه انجام مى دادید آگاه خواهد کرد."


این آیه بیان می دارد که خدا، رسول و مومنان اعمال بندگان را می بینند. مراد از «و المومنون» در این آیه -بطور شاخص- امامان معصوم علیهم السلام است. چرا؟ چون آنان حجت های پروردگارند و مانند رسول به مقام ستاری رسیده اند. این مقام ستاری رسول بود که موجب شد بگویند او گوش است. «و منهُم الّذینَ یُوذون النّبی و یَقولونَ هُوَ  اُذُنٌ قُل اُذُنٌ خَیرٌ لَکُم... » (توبه/61)

و از آنان کسانی بودند که پیامبر را می آزردند و می گفتند او گوش و زودباور است، بگو اینکه او گوش است برای شما بهتر است. 

مسلماً او زودباور نبود، بلکه ظرفیت شنیدن را داشت ولو سخن نادرست. ولی او از سرِ بزرگواری و ستاری، دم بر نمی آورد.


مفهوم آیه 105 سوره توبه این است که خداوند به طور لحظه ای اعمال بندگان را می بیند، رسول و معصومین با تاخیر و با واسطه.

این تأخیر هم از سر لطف و ستاری پروردگار است تا اگر گناهکاری توبه کرد عمل او به اطلاع رسول و معصومین هم نرسد.

چرا از لفظ عام «و المومنون» استفاده شده است؟ چون انسان های غیر معصوم هم در مراتب بالای معرفت و ظرفیت وجودی، ممکن است به درجاتی از این مرتبه دست یابند. پرده ی ستاری خداوند بر کسانی است که ظرفیت حمل اسرار را ندارند ولی:

*هر که را اَســرار حق آموختند                          مُهر کردند و دهانش دوختند.*


بر طبق آیه «و علَّم آدمَ الاسماءَ کُلَّها» خداوند نام چه چیزهایی را به آدم آموخت؟

وقتی خداوند انسان را آفرید، در مرحله اول، روی مادی این سکه را که ضرب کرده بود، به فرشتگان عرضه کرد و اقتضائات این بعد را به أنان تعلیم داد. قبل از عرضه روی دوم سکه، به آنان گفت: «انّی جاعِلٌ فی الارضِ خلیفه» یعنی من او را در زمین جانشین خود قرار خواهم داد. با توجه به اینکه عبارت انی جاعل فی الارض خلیفه یک جمله اسمیه است، گذشته ، حال و آینده را پوشش می دهد. از سویی قول و فعل خداوند بر هم منطبق است،  امر خلیفه قرار دادن انسان توسط خداوند که موکول به قبول یا عدم قبول فرشتگان نبود. تعبیر "انی جاعل" به معنای قرار خواهم داد نیست، بلکه قرار داده ام است. فرشتگان گفتند: آیا کسی را خلیفه قرار می دهی که در زمین فساد و خونریزی کند؟  ما که همواره به حمد و ستایش تو مشغولیم و تو را تقدیس می کنیم. فرشتگان از کجا می دانستند که نوع آدم بر روی زمین فساد و خونریزی خواهد کرد؟ به تعلیم خداوند. آیه «لا عِلمَ لَنا الّا ما عَلَّمتنا» مبین این معناست که خداوند با عرضه روی مادی این سکه به فرشتگان، اقتضائات آن را هم به آنان تعلیم داده بود.


 خداوند گفت: اما من چیزی را می دانم که شما نمی دانید. به عبارتی به فرشتگان می فرماید من چیزی در این انسان قرار داده ام که در تصور شما نمی گنجد. شما از آن روی سکه که خبر ندارید!

 برای نشان دادن آن روی سکه، خداوند نام های تمام ویژگان آفرینش -که ذوات مقدس چهارده معصوم علیهم السلام و احتمالا پیامبران اولوالعزم باشند - را به آدم تعلیم داد. روشن است که نام اشیا و موجودات، جعل شده توسط انسانهاست و در هر زبانی به چیزی نامیده می شوند که بعضاً هیچ تناسب و شباهتی با یکدیگر ندارند. پس آن نام ها که خداوند به آدم آموخت، باید نام های خاصی باشند که جاعل آنها خداوند است و از سویی باید نمونه های ممتاز آن روی سکه باشند.

«و عَلَّم آدمَ الاسماءَ کلَّها ثُمَّ عَرَضَهُم عَلی المَلائکة» اسم چون به مکسر (بی قاعده)، جمع بسته می شود مؤنث است و برای آن از ضمیر "ها" مونث استفاده شده، (اسماء کلها). در ادامه می فرماید «ثُمَّ عَرضَهُم عَلیَ المَلائکة» ملاحظه می فرمایید که بکار بردن ضمیر "هم" مذکر، نشان می دهد که خداوند خود آن ذوات مقدس را -و نه نام هایشان- را بر فرشتگان عرضه کرد (مسمّا را و نه اسم را) و به آنان فرمود : «انبئونی بِاَسماءِ هولاءِ ان کُنتُم صادقین» اگر راست می گویید بگویید نامهای اینان چیست؟

فرشتگان خبر نداشتند که از این انسان چه جلوه های شگفتی از خداوند متجلی خواهند شد. نمی دانستند که در این زمره مخلوق، محمدی (ص) هست که بر تمام آفرینش حتی تمام فرشتگان فضیلت دارد! فاطمه، علی و اولاد معصوم او هستند که بهانه ی کل آفرینش اند! می دانید که خلقت روحانی همه موجودات، مقدم بر خلقت جسمانی آنان است. از همین روی است که رسول مهربانی محمد مصطفی (ص) فرمود: «اوّلَ ما خَلقَ اللهُ نوری». اول چیزی که خداوند آفرید، نور من بود. 

شکی نیست که جن هم قبل از انسان خلق شده بود و ابلیس از بزرگان جنیان بود که از شدت عبادت خداوند، نامش در کنار فرشتگان ذکر می شد. «و اذ قال ربُّکَ لِلملائکه اسجُدوا لآدمَ فَسَجَدوا الّا اِبلیس» اما خلقت روحانی انسان و اشرف آنان محمد مصطفی(ص) اول خلقت خداوند است و آیه «فتبارک الله احسن الخالقین» در همین رابطه است و آیه «والجانَّ خَلَقناهُ مِن قََبلُ مِن نارِ السَّموُم» (حجر/27) معطوف به خلقت روحانی جن نیست بلکه اشاره به خلقت جسمانی او از نار دارد.

عرضه ی این ذوات مقدس بر فرشتگان در عالم معنا به معنی نمایش عظمت های آنان بود چرا که آنان هنوز در هیات جسمانی نبودند. 

فرشتگان مبهوت عظمت این ذوات مقدس بودند ولی نام های أنان را نمی دانستند. در اینجا خداوند به آدم خطاب می کند که نام های اینان را به فرشتگان خبر بده.

«قالَ یا آدمُ! انبئهُم بِاسمائهِم» وقتی آدم از اسمای آنان و کم و کیف صفات آنان -که از خدایش آموخته بود- خبر داد، خداوند به فرشتگان فرمود: به شما نگفتم من چیزی از غیب آفرینش ام می دانم که شما نمی  دانید؟!  

«فلمّا انبئهُم بِاسمائِهم، قال: اَلَم اقُل لَکُم اِنّی اَعلمُ غَیبَ السَّمواتِ و الارضِ و اعلمُ ما تُبدونَ و ما کنتم تَکتمُون؟»

فرشتگان آنچه آشکار نمی کردند این بود که می خواستند خودشان اشرف مخلوقات خداوند و جانشین او باشند. این حسادت نیست، حس کمال جویی است که در نهاد تمام مخلوقات خداوند سرشته شده است. بعد فجور این حالت، حسادت است و بعد تقوایش کمال جویی.  به دنبال مشاهده ی این عظمت ها توسط فرشتگان، خداوند به همه آنان فرمان داد که حالا به آدم سجده کنید که تعظیم این خلقت عظیم خداوندی، حمد خداست‌.

در رابطه با معنی و مصادیق اسماء، مفسران تعابیر مختلفی دارند. خیلی از مفسران اسامی همه چیز را عنوان کرده اند و بعضاً به حدیثی از امام صادق (ع) استناد کرده اند که فرموده باشند اسامی همه چیز حتی این فرشی که بر روی آن نشسته ام. من بررسی درایة الحدیثی در خصوص این حدیث نکرده ام که آیا از صحت صدور برخوردار است یا نه. اما عرض می کنم که به لحاظ تحلیل فقه الحدیثی، به دلایل زیر نمی توان این حدیث را پذیرفت:

۱- جعل اسامی اشیا، توسط انسان ها انجام می شود و هر جماعتی از مردم با زبانهای مختلفی که دارند نام های مختلفی بر یک شیء می نهند و این اختلاف زبان ها از نشانه های خداوند عنوان شده است. 

«وَ مِنْ آیَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوَانِکُمْ  ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِّلْعَالِمِینَ» (روم/۲۳)

و از نشانه هاى [قدرت] او آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف زبانهاى شما و رنگهاى شماست. قطعاً در این [امر نیز] براى اهل خرد نشانه هایى است.

۲- از جمله مخلوقات خداوند، ابلیس است که از صنف جن است. فرشتگان قبلا نام او را می دانستند‌. همچنین اسامی فرشتگان مقرب مثل جبرائیل، میکال( میکائیل)، اسرافیل و عزرائیل را نیز همه فرشتگان می دانستند.

۳- معنی «کل» به فضای گفتمانی وابسته است. وقتی استادی در سر کلاس می گوید من اسامی همه دانشجویان را می دانم، هیچ کس از اهل کلاس، این چنین برداشت نمی کند که اسامی همه دانشجویان دانشکده یا همه دانشحویان دانشگاه و یا همه دانشحویان کشور و ... ، بلکه اسامی همه دانشجویان کلاس را برداشت می کند. 

۴- وقتی فرشتگان در مورد چرایی خلیفه قرار دادن انسان با خداوند سخن می گویند، عقلاً باید خداوند جلوه ای عالی از بعد الهی انسان را به رخ آنان بکشد تا با اقناع به فرمانش، که «اسجدوا لآدم»  از سر میل و رغبت گردن نهند.

۵- هیچ بعید نیست که آنانکه قصد پوشاندن حقیقت در رابطه با مقام ولایت امامان معصوم را داشته اند با جعل احادیثی فرافکنی کرده باشند‌ تا مراد اصلی اسماء در این آیه که ذوات مقدس چهارده معصوم علیهم السلام است را تحریف کنند. این امر متاسفانه در تاریخ تاریک بشر، بسیار مسبوق به سابقه است.

بعضی از مفسران شیعه، مراد از اسماء را اسامی ذوات مقدس معصومین علیهم السلام دانسته اند و این رای مختار ماست. اگر پیامبران را هم در عداد این اسماء فرض کنیم، حضرت آدم هم خود یکی از پیامبران است. نمی شود خداوند اسم آدم را به آدم تعلیم داده باشد، مگر اینکه تنها «اولوالعزم من الرسل» را در عداد آنان بدانیم.

با تغییر ضمیر از "ها" ی مؤنث به "هم" مذکر در این آیه، "اسماء کلها ثم عرضهم"، روشن است که خداوند اسماء را به آدم تعلیم داده و مسمّاهای مربوط را به فرشتگان عرضه کرده است. یعنی خود آن ذوات مقدس را. در عجبم که چرا بعضی از مفسران، گمان کرده اند که خداوند همان چیزی را که به آدم تعلیم داد به فرشتگان هم عرضه کرد ولی آنان سعه وجودی لازم برای دریافت آن حقایق را نداشتند!!!


آن کلمات که آدم از پروردگارش آموخت و به استعانت از آنها توبه کرد و خداوند توبه اش را پذیرفت، چه بود ؟

«فَتَلقّی آدَمُ مِن رَبّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلیه، انّه هُوَ التّوابُ الرَّحیم» (بقره/37)

وقتی انسان پس از خوردن از میوه درخت ممنوعه، به زمین هبوط کرد و از نافرمانیش از خداوند پشیمان شده خواست استغفار کند، از خداوند کلماتی را به القاء دریافت کرد و با استعانت از آن توبه اش پذیرفته شد. 

طی فرایند تعلیم اسماء - که در آیه ی «و عَلّمَ آدمَ الاسماءَ کلَّها ...»  به آن اشاره شده است- آدم نام ها و عظمت ذوات مقدس خاصان درگاه الهی (معصومین علیهم السلام)  را از خداوند آموخت و دانست که به اعتبار آنان نوع انسان مسجود ملائک قرار گرفت. به قول مولوی: «مسجود ملائک که شد آدم ز علی شد.» البته بعضی انتساب سروده ای را که این مصراع بخشی از آن است به مولوی، نپذیرفته اند. 

 وقتی آدم و حوا به ازلال و اغوای شیطان، از آن شجره ی منهیه خوردند و به دلیل نقض عهدالهی به زمین هبوط کردند. از کرده ی خود پشیمان شده و به خداوند التماس غفران می کردند.

 «قالا رَبّنا ظَلَمنا اَنفُسَنا وَ اِن لَم تَغفِر لَنا و تَرحَمنا لَنَکونَنَّ مِنَ الخاسِرین» (اعراف/۲۳)

آدم و حوا سالها به انابه مشغول بودند تا اینکه لطف پروردگار شامل حال آنان شد و پرده ای از مقابل ابصارشان برداشت و آنان را متوجه ساق عرش نمود. بر ساق عرش نام نورانی پنج تن آل عبا (محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین) علیهم السلام را دیدند. 

اینجا خداوند اجمال تعلیم اسماء را به تفصیل ولایت و توسل و استشفاع به آن ذوات مقدس تکمیل کرد. 

علّمَ یعلّمُ تعلیم؛ در باب تفعیل به معنای یاد دادن است و در آیه «و علم آدم الاسماء کلها» معلّم خداوند است که اسماء را به آدم تعلیم داد.

تعلّمَ یَتعلّمُ تَعلُّم؛ در باب تفعُّل به معنای یاد گرفتن است و در آیه « فَتَلقّی آدمُ مِن رَبّهِ کَلِماتٍ فتابَ علیه»  فتلقی در باب تفعّل است، یعنی این بار شاگرد به سراغ معلم رفته و فرا می گیرد.

تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است        گفتم کنــایتی و مکــــــــــرّر نمی کنم.


خداوند توسّل به این ذوات مقدّس را به عنوان راه انابه و بازگشت به خود به آدم القا کرد و آدم خداوند را به عظمت این ذوات مقدس قسم داد که از تقصیرش درگذرد. "فتاب علیه انه هو التّواب الرّحیم."


گفتنی است که حضرت نوح (ع) هم با توسل به این ذوات مقدس از معرکه ی طوفان غضب الهی نجات یافت. 

خداوند به نوح فرمان داد که «و اصنَعِ الفُلکَ بِاعیُننا و وَحیِنا»  و او به وحی الهی کتیبه ای ساخت که در آن توسّل به پنج تن آل عبا حک شده بود و آن را به کشتی ضمیمه کرد. این کتیبه در یک منطقه یخی از عمق لایه های یخ زده پیدا شده که قابل نفوذ نبوده و سالم مانده. می برند نوشته های آن را که به زبان سُریانی بوده ترجمه می کنند. در این کتیبه نوشته  است: 

«الهی به امید تو،  یا محمّد! یا ایلیا! یا فاطیما! یا شبر! و یا شبیر!»


نجاشی محدث بزرگ شیعه روایتی از عبدالرحمن بن کثیر از امام صادق (ع) نقل می کند که منظور از تلقی کلمات عرضه ولایت بر آدم بود. «عُرِضت علیه الولایه و اقَرَّ بالولایه و دَعا بحقّ الخَمسه، محمّد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین»  و به موجب آن "فتاب علیه".

در تفسیر درالمنثور اثر سیوطی در ذیل این آیه می گوید: ابن النجار عن ابن عباس: قال «سألتُ رسولَ الله (ص) عن الکلمات التی تلقّاها آدمُ من ربّهِ فتابَ علیه. قال سَأل آدمُ بِحقِّ محمّدٍ و علیٍ و فاطمه و الحسن و الحسین، بحق هولاء الا تبت علی، فتاب علیه.


همین روایت را شیخ صدوق در معانی الاخبار. به روایت سعید بن جبیر از ابن عباس نقل می کند: 

"سالت النبی عن الکلمات التی تلقاها آدم من ربه فتاب علیه؛ قال سالهُ بحق محمّد و علی و فاطمه و الحسن و الحسین الا تبت علی، فتاب الله علیه"


مردان مُشرِف به اعراف -که همه را به سیمایشان می شناسند- کیانند؟  (شفاعت کنندگان کیانند؟) 

«وَ بینَهُما حِجابٌ و عَلیَ الاعرافِ رِجالٌ یَعرِفُونَ کُلاً بِسیماهُم وَ نادَوا اَصحابَ الجنّهِ  أن سَلامٌ عَلَیکُم لَم یَدخُلوها و هُم یَطمَعون» (اعراف/۲۳)

بر طبق این آیه وقتی به حساب بندگان رسیدگی می شود و اهل بهشت و اهل دوزخ از هم تفکیک می شوند که فرمود: «و سیقَ الّذینَ اتَّقَوا رَبَّهُم الیَ الجنّهِ زُمَراً» (زمر/73)  و نیز فرمود: «و سیقَ الّذینَ کَفَروا الی جَهنّمِ زُمَراً» (زمر/71) 

 یعنی اهل تقوی به سوی بهشت سوق داده می شوند و اهل کفر به سوی جهنم سوق داده می شوند. عده ای در شرایط بینابین در سرزمین اعراف می مانند که نمره قبولی کافی نیاورده اند و نه در زمره اهل بهشت شده اند و نه در زمره اهل دوزخ،  ولی امید و طمع به رحمت خدا دارند. (لم یَدخلوها و هُم یَطمَعون)

در این حال مردانی هستند مُشرِف به اعراف، که اهل اعراف را تک تک به سیمایشان می شناسند، آنان از مقام شفاعتی که از سوی خداوند دارند، استفاده کرده و کسانی را لیاقتی دارند و رنگ ولایت الهی دارند، از آن میان سوا کرده و به اهل بهشت ملحق می کنند. البته اینان به بهشتی نازل تر وارد می شوند. 

مردان مشرِف به اَعراف که داری مقام محمود شفاعت هستند، در رتبه اول، معصومین علیهم السلام اند. محمّد، علی، فاطمه و دوازده امام معصوم از ذریه ی آنان. در رتبه های بعد کسان دیگری مثل پیامبران، شهدا و ... از این مقام شفاعت خود استفاده می کنند ولی حوزه ی عمل آنان محدود است. (همان بحثی که در شرح کل و فضای گفتمانی قبلاً عرض شد.)


زیارت جامعه کبیره، جان کلام تشیع عالی است.

آقای سروش، زیارت جامعه کبیره را به دلیل وجود فقراتی در آن که برای سطح معرفتی ایشان قابل هضم نیست، «مرامنامه شیعه غالی» دانسته اند. اصولاً سطح معارف و ادبیات عالی حاکم بر خیلی از دعاها و زیارتنامه های معتبر، برای اهل ادب و تشخیص، سند صدور آنها از معصوم است. دعاهایی مانند دعای کمیل، دعای ندبه، دعای سمات، دعای ابوحمزه ثمالی و زیارت جامعه کبیره. پیشوای اهل معرفت ما حضرت امام خمینی -اعلی الله مقامه- ما را به زیارت جامعه ی کبیره بسیار سفارش کرده اند و مضامین آن را عالی اعلام فرمودند. ما به او اقتدا می کنیم.

بله البته برای کسی که در الفبای امامت که عصمت و علم لدنی است، مانده است، باید هم معتقدان به این ذوات مقدس –که شالوده ی خلقتند- را غالی بنامد. برای نگرشی اینچنین، قبول پیامبری عیسی مسیح (ع) و اعلام آن در مهد هم قابل هضم نیست. با این نگرش مسیحیان اصیلی هم که در مورد عیسی جانب غلو را اختیار نکرده و او را تنها بنده و پیامبر خدا می دانند هم غالی اند. با این نگرش باید هم قرآن تجربه نبوی قلمداد شود که خالی از اشتباه نیست. چون او نمی تواند بپذیرد که طفلی در مهد با صلابت سخن بگوید که: «انّی عبدُالله آتانیَ الکتابَ و جَعَلنی نبیّاً» به ناچار باید آن را «رویاهای رسولانه» بنامد.

برای اینچنین تفکّر نازلی، یقیناًً مهدویت و انتظار بی معناست و یقینا نمی تواند ولایت فقیه را هم بپذیرد و باید هم که حجیّت استدلال امام خمینی در حق شرعی او بر انتصاب جناب مهندس مهدی بازرگان به نخست وزیری جمهوری اسلامی ایران را هم زیر سوال ببرد. 

آقای دکترسروش! باز هم بفرمایید شیعیان ایران غالی اند! بدون تردید بعضی از مدعیان روشنفکری، از معرفت سخت خالی اند!

گر مسلمانی از این دست که حافظ دارد               وای اگر از پی امـــروز بود فـــردایی!

این قلم غالی نیست، عالی هم نیست، بنده خطاب به آن ذوات مقدس عرض می کنم: «ما عرفناکم حق معرفتکم»

تفسیر و تبیین بعضی از فرازهای زیارت جامعه کبیره

برای نشان دادن عظمت زیارت جامعه کبیره، به بعضی از فرازهای آن -بویژه فقراتی که از منظر جناب سروش غلو تلقی شده است- در حد بضاعت خود می پردازم.

اولاً برای اینکه افراد ظاهربین از مفاد این زیارتنامه خدای نخواسته در رابطه با آن ذوات مقدس، به غلو دچار نشوند، سفارش شده است قبل از شروع به قرائت این زیارتنامه، زائر به آرامی به سمت مرقد امام قدم بردارد و یکصد بار «الله اکبر» بگوید.

ثانیاً نشان خواهیم داد که مفاد این فراز از این زیارتنامه به هیچ عنوان غلو نیست.

«فَالرَّاغِبُ عَنْکُمْ مَارِقٌ وَ اللازِمُ لَکُمْ لاحِقٌ وَ الْمُقَصِّرُ فِی حَقِّکُمْ زَاهِقٌ وَ الْحَقُّ مَعَکُمْ وَ فِیکُمْ وَ مِنْکُمْ وَ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ أَهْلُهُ وَ مَعْدِنُهُ وَ مِیرَاثُ النُّبُوَّةِ عِنْدَکُمْ وَ إِیَابُ الْخَلْقِ إِلَیْکُمْ وَ حِسَابُهُمْ عَلَیْکُمْ وَ فَصْلُ الْخِطَابِ عِنْدَکُمْ وَ آیَاتُ اللَّهِ لَدَیْکُمْ وَ عَزَائِمُهُ فِیکُمْ وَ نُورُهُ وَ بُرْهَانُهُ عِنْدَکُمْ وَ أَمْرُهُ إِلَیْکُمْ »

کسی که از شما روی می گرداند، کج فهم است و کسی که خود را با شما همراه می کند، به شما ملحق خواهد شد و کسی که در جهت تضییع حق شما می کوشد رفتنی است. حق با شماست، در شماست و از شماست و به سوی شماست و شما اهل آن، و معدن آن هستید. میراث پیامبری نزد شماست و بازگشت مردمان به سوی شماست و حساب آنان بر عهده شماست و سخن جداکننده حق از باطل نزد شماست و نشانه های خدا نزد شماست و ...

مهم ترین فقره از این فراز که محل مناقشه است این است که «ایابُ الخلقِ الیکُم و حِسابُهُم عَلیکُم» آیا این فقره از این زیارتنامه با آیه «انَّ الَینا اِیابَهُم ثُمَّ انَّ عَلَینا حِسابَهُم» (غاشیه/25و26) در تضاد نیست؟ آیا این به معنای غلو در رابطه با امامان شیعه نیست؟ 

ظاهر آیات اشاره شده از سوره غافر برای ظاهر بینان افاده ی غلو می کند. اما:

         باز باش ای باب! بر جویای باب            تا رسد از تو قُشور اندر لُباب (مثنوی معنوی)


برای رسیدن به فهم درست در این مطلب، عرض می کنم:

روزی یکی از مداحان اهل بیت را به چالش کشیدم که چرا می گویید ارباب ما حسین است؟ مگر نه اینکه در قرآن داریم: «ءَ اربابٌ مُتَفَرِّقونَ خَیرٌ ام اللهُ الواحِدُ القَهّار؟» (یوسف/39) پاسخی نداد، اما گفتم: اوّلاً ارباب به معنی صاحب اختیار و مولا و نیز به معنی تربیت کننده است، که در رابطه با امام اصلاً محل مناقشه نیست. در ثانی در این آیه سخن از ارباب متفرفون است، یعنی ارباب هایی که تو را در جهت های مختلف و غیر همسو سوق می دهند و این هم باز در رابطه با امام که حجّت خداست کاملاً منتفی است. اگر خداوند معلم مطلق است، منافات ندارد که امام هم در همان کانال معلم باشد، و منافات ندارد که معلمی که به شما درس می دهد هم معلم باشد. 

در رابطه با ستاندن جان نفوس، خداوند یک جا می گوید خدا جان انسانها را می گیرد، یک جا می گوید ملک الموت(عزرائیل) می گیرد و یک جا می گوید فرشتگان می گیرند. آیا اینها با هم در تعارض است؟!  هرگز! ملاحظه بفرمایید:

«اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا» (زُمر/42) خداوند، جان مردمان را هنگام مرگشان، به تمامه باز مى ستانَد.

«قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِى وُکِّلَ بِکُمْ» (سَجده/11) بگو فرشته مرگى که بر شما گمارده شده است، جانتان را به تمامه مى ستانَد.

«حَتّی اذا جائَتهُم رُسُلَنا یَتَوفَّونَهُم، قالوا اینَ ما کُنتُم تَدعُون مِن دُونِ اللهِ؟» (اعراف/37) تا آنکه وقتی فرستادگان ما (فرشتگان)، به سراغ اشان می روند که جانشان را به تمامه بستانند به آنها می گویند: "آنچه غیر از خدا می خواندید کجاست؟"

پس با الفاظ نباید خشک و ناشیانه مواجه شد. خداوند جان بندگان را از طریق ملک الموت و او از طریق فرشتگان تحت امر می ستاند.

در فراز قبل در خصوص مردان مُشرف به اَعراف سخن گفتیم «وَ عَلیَ الاعرافِ رجالٌ یَعرفُونَ کُلاً بِسیماهُم» و گفتیم که این آیه می فرماید حساب آن کسان که بینابین مانده اند، نه در زمره ی بهشتیان قرار گرفته اند و نه در زمره ی دوزخیان، با رجال علی الاعراف است که از مقام شفاعت خود برای نجات آنان که لیاقتی داشته باشند بهره می گیرند. معنای «ایابُ الخلقِ الیکُم و حِسابُهُم عَلیکُم» همین است.

از سویی چه ایرادی دارد که حساب اولیه را هم خداوند به اولیائش واگذار کند؟ که حتما هم همینطور است. اینکه در حدیث داریم که علی (ع) قسیم النار و الجنه است، همین است. میزان سنجش اعمال انسانها، انسان کامل است. معصومین علیهم السلام به اذن خداوند صاحب مقاماتی هستند که از درک عقول ناقص ما خارج است.

خداوند دو نوع هدایت را برای بندگان متکفل است: 

الف) هدایت تکوینی : «قالَ رَبُّنا الّذی اَعطی کُلَّ شَیءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدی» (طه/50)  و ب) هدایت تشریعی «اِنَّ علَینا لَلهُدی» (الیل/12) همانا هدایت برعهده ی ماست. در هدایت تکوینی خداوند هدایت را در سرشت مخلوقات قرار می دهد و در هدایت تشریعی که تنها در مورد دو ثقل آفرینش، جن و انس معنا دارد، تعهد خداوندی بر هدایت بندگان، از مجرای حجت های او اعمال می شود. نسخه های هدایت الهی بویژه قرآن کریم همراه با ولی خدا وسیله ی هدایت خواهد بود. پس اگر خداوند در رابطه با قرآن کریم فرمود «ذلِکَ الکِتابُ لا رَیبَ فیهِ هُدیً لِلمُتَّقین» ، نباید از آن «حسبنا کتاب الله» را استفاده کرد. کتاب خدا به تبیین کننده آن هم نیاز دارد. ساز و کار اجرایی تعهد الهی در هدایت تشریعی «ان علینا للهدی»  با  «وَ انزَلنا الیکَ الذّکرَ لتُبَیّنَ لِلناسِ ما نُزّلَ الیهم»  است که تفسیر و تبیین اجمالی قرآن را بر عهده رسول گرامی نهاد و تبیین تفصیلی آن را با «ثم ان علینا بیانه»  از طریق امامان معصوم اثنی عشر اعمال می نماید. 

در آیه «انَّ الَینا اِیابَهُم ثُمَّ انَّ عَلَینا حِسابَهُم» هم داستان به همین صورت است.


جناب سروش! چرا منزلت علمی خود را اینچنین مخدوش می کنید و اینگونه در جایگاه قشور به اهل معرفت انگ غالی می زنید؟! 

زیارت جامعه کبیره، معصومین علیهم السلام را بندگان تمام و کمال خداوند اعلام می دارد.

«السَّلامُ عَلَی الدُّعاةِ إِلَی اللّهِ، وَالْأَدِلَّاءِ عَلَی مَرْضاةِ اللّهِ، وَالْمُسْتَقِرِّینَ فِی أَمْرِ اللّهِ، وَالتَّامِّینَ فِی مَحَبَّةِ اللّهِ، وَالْمُخْلِصِینَ فِی تَوْحِیدِ اللّهِ، وَالْمُظْهِرِینَ لِأَمْرِ اللّهِ وَنَهْیهِ، و َعِبادِهِ الْمُکرَمِینَ الَّذِینَ لَایسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بأَمْرِهِ یعْمَلُونَ وَرَحْمَةُ اللّهِ وَبَرَکاتُهُ»

سلام بر آنان که مردم را به خدا فرا می خوانند. سلام بر آنان که مردم را به کارهایی که رضای خدا در آنهاست راهنمایی می کنند. و سلام بر آنان که جز در مسیر خدا حرکت نمی کنند و در عشق به خداوند تمام و کمال اند. و سلام بر آنان که در توحیدشان به خداوند اخلاص کامل دارند و سلام بر آنان که اوامر و نواهی خداوند را برای مردم به روشنی اظهار می دارند. و سلام بر آن بندگانش که مورد تکریم و احترام خداوندند و هرگز بر قول خداوند پیشی نمی گیرند و  تنها اوامر او را عمل می کنند و رحمت و برکات خداوند بر آنان باد.

جناب سروش! آیا کوچکترین بویی از غلو در این مضامین قابل استشمام است؟ جز آنکه معصومین علیهم السلام را بندگان مخلص و تام خداوند که هرگز بر قول خداوند سبقت نمی گیرند، معرفی می کند.


و اما این سروده را خطاب به خود و مدعیان روشنفکری تقدیم می کند:

«و لا تَغُرّنّکُم الحَیوةُ الدّنیا و لا یَغُرنَّکم باللهِ الغَروُر» (لقمان/۳۳)

« مصداق غَرور»

علم و سرمایه چو انباشته شد

بذر گمراهی ما کاشتـــه شد.


رغم ناچیــزی و نامعتبــری 

تکیه بر دانش و بر داشته شد.


ای دریغا که به مصداق غَرور

عَلَم عِـلم برافراشتـــــه شد.


بیشتر خوردن و لــذت بردن

هدف زندگی انگاشتــه شد.


"نافذا" عُجب، عَجَب می روید!

پسِ هر گام که برداشتــه شد.

غَرور به فتح غین، یعنی هر آنچه که بواسطه ی آن انسان به غُرور بیفتد. مثل: مال، جمال، علم، مهارت، طبع شاعری، سخنوری، جایگاه اجتماعی و ...


ای کاش جناب سروش به همان میزان که بسیار خوب حرف می زند، حرف خوب هم می زد.

تایید می کنیم ایشان را در تلاش برای وحدت شیعه و سنی، اما جناب سروش! الان جماعتی در انگلستان به سرکردگی سید صادق شیرازی و با حمایت همه جانبه دولت استعمارگر انگلستان با دامن زدن به اختلافات شیعه و سنی در جهت اهداف شیطانی آنان حرکت می کنند. این جماعت با نشر گسترده ی قمه زنی در رسانه ها - مثلاً در عزای امام حسین (ع)- و اهانت آشکار به شخصیت های مورد احترام اهل سنت، موجبات وهن تشیع و مسلمانی را در جهان فراهم می نمایند. آیا این جماعت غالی اند یا پیروان راه امام خمینی؟! اگر واقعاً شما در فکر وحدت شیعه و سنی هستید، چرا به آنان نمی تازید؟! چرا تا کنون آنان را غالی قلمداد نکرده اید؟! 


البته در این خصوص که ایشان فرمودند اهانت به شخصیت های مورد احترام اهل سنت ناروا و حرام است، با ایشان کاملاً هم نظریم و چنانچه کسانی از علمای شیعه در ایام ماضی از سر بی بصیرتی و نیز دامن زدن به آن توسط استعمار انگلیس، چنین می کردند، به هیچ عنوان قابل دفاع نیست. البته لازم است از تذکر مشفقانه جناب سروش به عدم تکرار این بی بصیرتی ها، تشکر نمود. اکنون که ما رهبران بصیر و خردمندی چون امام خمینی و امام خامنه ای را داریم که سخت به وحدت در دنیای اسلام معتقدند و اهانت به صحابه مورد احترام اهل سنت را حرام می دانند، خوشبختانه شیعیان ایران با برادران اهل سنت سالهاست با ید واحده برای اعتلای اسلام و آزادی میهن، در مقابل استکبار جهانی ایستاده اند و هر دو جماعت در این راه فراوان شهید داده اند. 

وقتی خداوند به رسولش فرمان می دهد که با اهل کتاب، بر محور توحید که فی مابین شما و آنان مشترک است وحدت و تشریک مساعی کنید، با براداران و خواهران اهل سنت به طریق اولی باید چنین کرد.

«قُل یا اهلَ الکتابِ! تَعالَوا الی کَلِمه سَواءٍ بَینَنا و بَینَکم ان لا تَعبُدَ الّا اللهَ وَ لا نُشرِکَ بِهِ شَیئاً »  (آل عمران/64)    

بگو ای اهل کتاب! بیایید بر روی کلمه ای که بین ما و شما مشترک است (یعنی توحید) با هم وحدت و همکاری کنیم که جز خدای یگانه را نپرستیم و هیچ کس را با او شریک قرار ندهیم.

ما علاوه بر توحید، بر روی نبوت هم، هم عقیده ایم. قرآن، رسول خاتم، علی(ع) و زهرای مرضیه (س) مورد قبول و احترام فراوان هر دوی ماست و این باید محور وحدت ما علیه دشمنان اسلام باشد. ما در فروع دین هم مثل نماز و روزه و حج و ... هم بسیار مشترکات داریم. با این همه مشترکات، تفرقه در دنیای اسلام تنها می تواند نتیجه نادانی بعضی و شیطنت دشمنان اسلام باشد. همانان که داعش وهابی را تولید و حمایت کردند و از سویی از شیعه نمایان انگلیسی پشتیبانی می کنند. 


*آیا اعتقاد به بَداء غلو محسوب می شود؟*


بَداء چیست؟ بداء اسم مصدر از بدو است و در اصطلاح کلامی عبارت است از اعتقاد به بروز و حدوث امری بر خلاف عادت و سنت های جاری الهی که بر جهان حاکم است.

مسلماً، اینطور نیست که خداوند جهان را بر طبق قوانین حاکم بر آن ساخته و دیگر با آن کاری ندارد و صرفاً آن سنن و قوانین است که عمل می کنند. نه خداوند هر لحظه در کار است. «کُلَّ یَومٍ هُوَ فی شَأنٍ»

ضمناً، اگر فرمود: «فَهَلْ یَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ؟ ۚ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا  ۖ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا» (فاطر/۴۳) آیا چیزی جز  آنچه [در نزول عذاب] بر پیشینیان رفت را انتظار دارند؟ [نه اینطور نیست] در این رابطه در سنت خدا تبدیلی نخواهی یافت و بطور کلی در سنت خدا دگرگونی نخواهی یافت.

 این در رابطه با مخلوقات است ولی خداوند که مقهور سنن و قوانین وضع شده توسط خود نیست. اگر بخواهد می فرماید: «یا نارُ کونی بَرداً و سَلاماً عَلی ابراهیم» ای آتش! بر ابراهیم سرد و سلامت باش.  یا به دریا فرمان می دهد که از جایش که به حکم قانون جاذبه قرار دارد جابجا شده «کَالطّودِ العَظیم» شود تا موسی و یاران او از داخل خشکی عبور کنند و دوباره فرمان می دهد که به حالت قبل برگردد و فرعون و جنود او را غرق کند‌.

«فَأَوْحَیْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنِ اضْرِب بِّعَصَاکَ الْبَحْرَ  ۖ فَانفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ» (شعراء/۶۳)

پس به موسى وحى کردیم: "با عصاى خود بر این دریا بزن." پس از هم شکافت، و هر بخشی از آن همچون کوهى سترگ گردید.


یا به چاقو فرمان دهد که گردن اسماعیل را نبرد ولو اینکه سخت برنده است.

حاکمیت خداوند بر جهان فراتر از قوانین و سننی است که وضع کرده است و تماماً از سر رحمت بر همگان است‌. از عمق خواسته های تو خبر دارد و از عمق اثرات مترتب بر آن.  ای بسا بنده چیزی را به الحاح و اصرار از خداوند می خواهد ولی خیر و صلاح او در آن نیست‌ و خداوند چون از سر رحمت به درخواست او نظر می کند بعضاً به گونه ای اجابت می کند که او آن را عدم اجابت یا جفا تلقی می کند. تمام آنچه شعرای عارف از جفای یار می گویند، رحمتی است که بنده کیفیت آن را درک نمی کند. 

جفای یار پری چهره عاشقانه بکش                         که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند.

کرشمه آن وقتی است که تو بعداً قدری می فهمی که خداوند از سر حکمت آن درخواست را چگونه مهربانانه اجابت کرده است‌، چون به مصالح و مفاسد بندگان بسیار آگاه است.

امام علی (ع) با توجه علم بیکران لدنی که داشتند فرمودند: «لو لا آیةٌ فی کتابِ اللهِ لاخبَرَُتکُم بما کانَ و بِما یَکونُ و ما هُو کائنٌ الی یَومِ القیامَة»

اگر یک آیه در قرآن نبود به شما خبر می دادم از آنچه بوده، هست و تا قیامت خواهد بود. ...فهی هذه الآیه: «یَمْحُو اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ  ۖ وَ عِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ» (رعد/۳۹) (بحارالانوار، جلد ۴، الأخبار فیما یتعلق بأصول الدین،  جلد۱،  صفحه۹۹)

خدا آنچه را بخواهد محو یا تثبیت مى کند، و اصل کتاب نزد اوست.

یعنی کار خداوند توسط بندگانش ولو اولیاء، صد در صد قابل پیش بینی نیست. این یعنی بَداء.

 عدم اعتقاد به این امر که به این روشنی در قرآن کریم آمده، عدم اعتقاد درست به خدای رحمن و جبار است. بی سبب نگفته اند که:  «اوّلُ العلمِ مَعرفةُ الجبّار»

اعتقاد به بَداء در این معنا از ضروریات دین است و شیعه نمی تواند قائل با آن نباشد.

*پس اعتقاد به بَداء غلو نیست‌.*

*آیا اعتقاد به رَجعت، غلو است؟*

رجعت به چه معناست؟

رجعت به این معناست که کسی معتقد باشد پس از ظهور مهدی موعود، کسانی از انسانهای بسیار خوب و کسانی از ستمگران بسیار بد دوباره به به امر خداوند به این دنیا بر می گردند. شیعه بر این اعتقاد است که از جمله حضرت عیسی مسیح(ع) پس از ظهور قائم آل محمد دوباره به این جهان برخواهد گشت. البته این اعتقاد هیچ نسبتی با مفهوم صد در صد باطل تناسخ ندارد.

ببینیم آیا این اعتقاد را قرآن کریم تأیید می کند؟ 

*رجعت عیسی (ع)*

«إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهًا فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ» (آل عمران/۴۵)

[یاد کن] هنگامى [را] که فرشتگان گفتند: "اى مریم! خداوند تو را به کلمه اى از جانب خود، که نامش مسیح، عیسى بن مریم است مژده مى دهد، در حالى که [او] در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربان [درگاه خدا] است."

«وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا وَ مِنَ الصَّالِحِینَ» (آل عمران/۴۶)

و [او] در گهواره و در میانسالى [به اعجاز] با مردم سخن مى گوید و از شایستگان است.

قبلا اشاره کردیم که حضرت عیسی (ع) در پایان سخنش با مردم در مهد گفت:  «و السَّلامُ عَلیَّ یَومَ وُلِدتُ وَ یَومَ اموتُ و یَومَ اُبعَثُ حَیّاً» سلام بر من روزی که زاده شدم و روزی که می میرم و روزی که دوباره زنده مبعوث خواهم شد.

بدواً ممکن است فکر کنیم که منظور از این زنده مبعوث شدن دوباره، برانگیخته شدن در قیامت است، اما آیه ۴۶ آل عمران می فرماید که عیسی در کودکی با مردم به طور استثنائی سخن می گوید و نیز در کهولت.

قرآن کریم از این دو کار عیسی به عنوان کاری غیر عادی یاد می کند وگرنه سخن گفتن فصیح با مردم که توسط هر کس -اگر نه در طفولیت که- در میانسالی و کهولت ممکن است و تازه عیسی در دوران پیامبری به کهولت سن نرسید و آنگونه که از احادیث اهل بیت بر می آید حدود ۳۳ سال داشت که از بین مردم غایب شد و این سن به هیج عنوان کهولت نیست. مردم فکر کردند که عیسی به دار آویخته شد و کشته شد، در حالی که این فقط یک شبهه بود که برای مردم پیش آمد. یکی از حواریون عیسی را به دار آویختند و در فضای رعب و وحشت مردم فکر کردند عیسی است که به دار زده شده است.

«وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ لَٰکِن شُبِّهَ لَهُمْ  ۚ وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِّنْهُ  ۚ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ  ۚ وَ مَا قَتَلُوهُ یَقِینًا» (نساء/۱۵۷)

و گفته ایشان که: "ما مسیح، عیسى بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم"، و حال آنکه آنان او را نکشتند و مصلوبش نکردند، لیکن امر بر آنان مشتبه شد؛ و کسانى که در باره او اختلاف کردند، قطعاً در مورد آن دچار اشتباه شده اند و هیچ علمى بدان ندارند، جز آنکه از گمان پیروى مى کنند، و یقیناً او را نکشتند.

اگر آیه فرموده بود: یکلم الناس فی المهد کهلاً در آن صورت کهلاً به لحاظ نحوی حال می شد و به این معنا بود که او در کودکی مانند یک کهنسال با مردم سخن می گوید. بعضی از ترجمه ها این طور آورده اند که مسلماً نادرست است. اما در این آیه بین مهد و کهلاً واو عاطفه داریم. «یُکّلمَ النّاسَ فِی المَهد وَ کَهلاً و مِنَ الصّالِحینَ» یعنی یک بار در مهد با مردم به اعجاز سخن خواهد گفت و یک بار دیگر در کهنسالی، که این تنها با رجعت او در زمان ظهور مهدی (عج) قابل توجیه است، چون آن حضرت در دوران حیات به کهنسالی نرسید. 

در بعضی از ترجمه ها آمده است که: "و با مردم در گهواره [به صورت کاری خارق العاده] و در میان سالی [با زبان وحی] سخن می گوید و از شایستگان است." که این ترجمه هم مورد پذیرش این قلم نیست.


*رجعت بعضی از طواغیت*

در آیه ۱۱ سوره غافر داریم که:

«قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَىٰ خُرُوجٍ مِّن سَبِیلٍ؟»

مى گویند: "پروردگارا! ما را دو بار  میراندى و دو بار زنده گردانیدى. ما به گناهانمان اعتراف کردیم؛ پس آیا راه بیرون شدى [از آتش ] هست؟"

در این آیه صحبت از دو بار مردن و دو بار زنده شدن است‌. مردن اول مرگ عرفی است که فرد پس از چند سال عمر می میرد و وارد عالم برزخ می شود. با اولین دمیدن اسرافیل در صور، همه زندگان هم می میرند و به برزخیان می پیوندند و برای اهل برزخ مرگ مجدد معنی ندارد. چون نمی شود کسانی بعد از ورود به برزخ مرگی دوباره را تجربه کنند و بعضی نه. در دومین دمیدن در صور توسط اسرافیل همه مردگان زنده می شوند. پس تعبیر دو بار مرگ و دوبار زنده شدن فقط با رجعت معنی می یابد.

*رجعت اصحاب کهف (مردان آنجلس)*

از سویی خداوند برای اینکه زنده شده مردگان در قیامت را برای مردم قابل فهم کند، داستان اصحاب کهف را پیش آورد که رجعت آنها محل هیچ تردیدی نیست و سوره ی کهف شرح ماجرای آنان است.

*رَجعت عُزَیر (ع)*

همچنین رجعت عُزَیر پیامبر بنی اسرائیل پس از صد سال، سند محکمی است بر امکان رجعت‌.

«أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرْیَةٍ وَ هِیَ خَاوِیَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا  ۖ فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ  ۖ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ  ۖ قَالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ  ۖ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَىٰ طَعَامِکَ وَ شَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ  ۖ وَ انظُرْ إِلَىٰ حِمَارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِّلنَّاسِ  ۖ وَ انظُرْ إِلَى الْعِظَامِ کَیْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَکْسُوهَا لَحْمًا  ۚ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» (بقره/۲۵۹)

یا چون آن کس که به شهرى که بامهایش یکسر فرو ریخته بود، عبور کرد؛ [و با خود مى]گفت: "چگونه خداوند، [اهل ] این [ویرانکده] را پس از مرگشان زنده مى کند؟". پس خداوند، او را [به مدت ] صد سال میراند. آنگاه او را برانگیخت، [و به او] گفت: "چقدر درنگ کردى؟" گفت: "یک روز یا پاره اى از روز را درنگ کردم." گفت: "[نه ] بلکه صد سال درنگ کردى، به خوراک و نوشیدنى خود بنگر [که طعم و رنگ آن ] تغییر نکرده است، و به درازگوش خود نگاه کن [که چگونه متلاشى شده است. این ماجرا براى آن است که هم به تو پاسخ گوییم ] و هم تو را [در مورد رجعت و معاد] نشانه اى براى مردم قرار دهیم. و به [این]استخوانها بنگر، چگونه آنها را برداشته به هم پیوند مى دهیم؛ سپس گوشت بر آن مى پوشانیم." پس هنگامى که [چگونگى زنده ساختن مرده ] براى او آشکار شد، گفت: "[اکنون ] مى دانم که خداوند بر هر چیزى تواناست.

*پس اعتقاد به رَجعت هم توسط شیعه، غلو نیست.*

آقای دکتر سروش! زدن انگ غالی به شیعیان ایران از سوی جناب عالی، از آن جهت که با دلایل متقن به عصمت امامان خود قائلند و علم آنان را لدنی می دانند و آنان را ارکان هدایت بشر و منصوب از سوی خداوند می دانند، گناهی بزرگ است و شیعیان ایران و پیروان راه امام خمینی (ره) آن را تلاشی در جهت وحدت اسلامی ارزیابی نمی کنند. این مکتب امثال شهید حاج قاسم سلیمانی را می پرورد.

محمّد علی مشایخی(نافذ)

کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث

وقت ملاقات

* وقت ملاقات*


سعی بسیار شد و واسطه ها تا پدرم

از رئیس الوزرا وقت ملاقات گرفت.


وقت کوتاهی؛ کوتاه تر از آنکه کسی

بتواند سخنی گوید و حاجات گرفت.


حاجب اش گفت که "ما خَطبُکُم؟"۱ آن را بنویس

نکند کیش رخ اش شاه تو را مات گرفت.


قلم اش گرچه روان بود و کلام اش موجَز

شوق دیدار عنان را ز مراعات گرفت.


به خیالی که ادب ورزد و آداب، ببافت

جملاتی که رسَن از همه طامات گرفت.


نامه را دید بزرگی، به اشارت فرمود:

"نبود شرط ادب حرمت میقات گرفت.


تک و تفصیل مده، جان کلام ات برسان

در یکی صفحه و کوتاه، نه اوقات گرفت.


گر "عزیز" است به "جِئنا" سخن آغاز نما

می توان کَیل ز سادات به "مُزجات" گرفت.۲


چون به آن محضر فرخنده شرفیاب شوی

کم سخن گوی، که پر گوی مکافات گرفت."


عاقبت زان همه امّا و اگر، حیران شد

فکرتی کرد و چو گل وا شد و هیهات گرفت.


گفت: "هان! وقت ملاقات همه عمر من است."

فارغ البال خدا را به مناجات گرفت.


آن خدایی که همه عِزّ و بزرگی از اوست

آنچه داده است تواند به مفاجات گرفت.


محمّد علی مشایخی(نافذ)


۱- "قالَ فَما خَطبُکُم؟ ایُّها المُرسَلون!" (حجر/۵۷)


۲- "فلمّا دَخَلوا علیه قالوا یا ایُّها العزیز!  اِنّا و اَهلَنا مَسّنا الضُّرَ و جِئنا بِبضاعَه مُزجاه فاوفِ لَنا الکَیل و تَصدَّق عَلینا انَّ الله یَجزی المُتصَدّقین" (یوسف/۸۸)

مصداق غَرور

"و لا تَغُرّنّکم الحَیوةُ الدّنیا و لا یَغُرنَّکم باللهِ الغَرور" (لقمان/۳۳)


"مصداق غَرور"


علم و سرمایه چو انباشته شد

بذر گمراهی ما کاشته شد.


رغم ناچیزی و نامعتبری 

تکیه بر دانش و بر داشته شد.


ای دریغا که به مصداق غَرور

عَلَم عِلم برافراشته شد.


بیشتر خوردن و لذت بردن

هدف زندگی انگاشته شد.


"نافذا" عُجب، عَجَب می روید!

پسِ هر گام که برداشته شد.


محمّد علی مشایخی(نافذ)

غَرور به فتح غین، یعنی هر آنچه که بواسطه ی آن انسان به غُرور بیفتد. مثلاً مال، جمال، علم، مهارت، طبع شاعری، سخنوری، جایگاه اجتماعی و ...

تکسوار فجر

این سروده که تقدیم می کنم، مربوط به اسفند  سال ۱۳۶۴ است. در این سال بنده مجری برنامه و عضو هیأت داوران شب شعر سراسری در تآتر شهر تهران بودم.

دیگر داوران، مرحوم استاد مشفق کاشانی و مرحوم استاد منوچهر ستوده بودند. هر دو این بزرگواران به عنوان چهره ی ماندگار انتخاب شده اند.

در این برنامه در بین همه اشعار ارائه شده توسط هیأت داوران، این سروده ی بنده به عنوان برترین سروده انتخاب شد. چون خودم جزو هیأت داوران بودم طبیعتاً رای ندادم.

این برنامه زیر نظر آیة الله موحدی کرمانی و با حضور ایشان برگزار شد‌.


*تکسوار فجر*

توصیفی نارسا از ابرمرد دوران حضرت امام خمینی (ره)، به مناسبت دهه فجر


فجر است و مهر، پرتو زرفام می زند

از پشت میغ، تیغ به اظلام می زند.


این سوی ابرهای سیه دشت شب زده

اِعلام انتظار به اَعلام می زند.


بنشسته بر براق سخن تکسوار پیر

در آسمانِ خاطره ها گام می زند.


با چشم معرفت همه جا یار دیده است

اما سخن ز دیده ی ناکام می زند!


با گوش جان شنیده چو تسبیح کائنات

گویی که حرف از سر الهام می زند.


بر بام عقل و قله ی اندیشه، آن سترگ

دست خرد به سینه ی اوهام می زند.


بر بوم عشق، نقش نگارین کشیده است

رنگ خدا به پرده ی افهام می زند.


تسخیر قلبها به محبت همی کند

وانگاه دم ز مکتب و اسلام می زند.


همچون نسیم صبح، دل انگیز و جانفزاست

گفتار او که با دل آرام می زند.


همچون خروش بحر و یا رعد سهمگین

فریاد او که بر سر حکّام می زند.


کی ترک می پرستی و خَمّار کرده است؟

رندانه از چهارده خم جام می زند!


"نافذ" از آن یگانه ی دوران، به یادگار

نقشی است بر جریده ی ایام می زند.


محمّد علی مشایخی( نافذ)

مرغ های رسته

« مرغ های رسته»

ای رستگان از قفس و آب و دانه ها! وی بگسلیده بند دل از آشیانه ها!

پروازتان بلند که پرچین آسمان کوته عروج گاه شما بی نشانه ها

آوازتان بلند که آنک سروده اید زیباتر از هَزار هِزاران ترانه ها

ققنوس را به آتش حسرت گذاشتید عنقاست در قفای شما نازدانه ها

عشق از سراچه ی دلتان شعله می کشد وه! این چه آتشی است که دارد زبانه ها؟

بگشوده باب فتح و شهادت به روزتان ذکر و سجود و خلسه ی ناب شبانه ها

کرّوبیان به فرّ شما غبطه می خورند آوازه ای است رفته کران تا کرانه ها

بر صفحه ای ز دفتر معنا نوشته اند زیبا عبارتی، خطی از جاودانه ها

سوداگران وادی ایثار زنده اند نزد خدا غنوده زمان تا زمانه ها

«نافذ»! به زخمه ی دگری  نغمه ساز کن سر ده سرود عشق، میاور بهانه ها 

محمّد علی مشایخی (نافذ) –بهمن ماه 1363

،‏قطار می گذرد

،‏قطار می گذرد»

ز غافلان چه شتابان قطـــار می گذرد! چه غافـــلانه ز مَستـان  بهــار می گذرد!

چه روزگار مدام است گرم گل چیدن! چه زود فرصــت انجـــام کــار می گذرد!

به سیل گل ننشسته، رسیـد تابستـــان نچیــده میوه،  بُتــا!  برگ و بـار می گذرد.

چنین که می وزد از دشـت باد پاییـزی چراست چلچـــــله دیـوانه وار می گذرد؟

نشست برف زمستان به بام «نافذ» و او بدون توشــــــه از این رهگذار می گذرد!

* * * * * * 

زمانه سخت پریشان و سخت بی پرواست زمینه  خالی و دشمـــــن سوار می گذرد.

مگر که دامن صحرا پر از شقایق نیست؟ چه حالت است بر این لالـه زار می گذرد؟

چراست کاکل گل های باغ طوفــــانی؟ چه صَرصَر  است که بر این دیــار می گذرد؟

سَـــــموم فتنه ی دجّــــال می وزد، امّا چه مست قافــــــله ی روزگار می گذرد!

* * * * * * 

محمّد علی مشایخی (نافذ) –اسفند ماه 1386


: صرصر = باد ویرانگر

غِنای عشق

《غِنای عشق》


"اهل گردم دل دیوانه اگر بگذارد"۱

سهل باشد رخ جانانه اگر بگذارد


از گداییّ در میکده دولت یابم

سیره ی چیره ی شاهانه اگر بگذارد


بی خود از خویش شوم، تازه غریقی در عشق

عقل سوداگر فرزانه(!) اگر بگذارد.


عشق با عقل در آمیزد و اعجاز کند

سرکش کافر کاشانه اگر بگذارد


عقل کوتاه نگر، وسوسه ی شیطان است

عشق و عقل اند نه بیگانه اگر بگذارد


نقض این معرکه گیری مَجاز۲ است "حسین"

می زنم عقل ز پیمانه اگر بگذارد


بعضی از اهل سخن را به محاجات کشم

دام اگر جمع شود، دانه اگر بگذارد


توی تسلیم ولایت به کمالت راهی است

من و القای سفیهانه اگر بگذارد


"نافذ" افلاک نشین گردد زین تیره مُغاک

کشش و کوشش رندانه اگر بگذارد.


محمد علی مشایخی (نافذ)


۱- استقبالی از سروده ی شاعر معاصر عماد خراسانی

۲- عرفای ما عموما" عقل را در مقابل عشق انگاشته اند و عقل کوتاه نگر را - که فقط تا نوک بینی را می بیند- عقل تلقی کرده و آن را در مقابل عشق قرار داده اند‌. من این مناقشه را معرکه گیری مَجاز می دانم و آن را قبول ندارم. امام حسین (ع) این مناقشه ی واهی را به قوت نقض می کند، چه کار سترگ او در عین عاشقانه بودن کاملا" عاقلانه است. هم از اینروست که می گویم:

عشق با عقل در آمیزد و اعجاز کند.

*«همای عشق»*

این سروده را هم تقدیم می کنم به همه فرزانگان عاشق 


*«همای عشق»*


ما زنده ایم زنده ی نشو و نمای عشق

پر می کشیم تا به خدا با قوای عشق


گر عاشقی کنیم و گر کاهلی بدان

هستیم در قلمرو فرمانروای عشق


عشق از کجاست؟ عقل و افق های دوردست

بینی کجا و لایتناهی منای عشق؟


عقل از کجاست؟ نفخه ای از عاشق قدیم

عقل است استوانه و سنگ بنای عشق


هر چند دل بدون سر از راه می رود

فرزانه نیست هر که نیفتد به پای عشق


کو آن حکیم کز نفس کارساز او

از برج عقل تیز بر آید همای عشق


"نافذ! " به اقتدای نبی از حرای عقل

باید بر آری از بن دندان نوای عشق

جوهر گزینش

*"جوهر گزینش"*


روزی از روزهای تکراری

می گذشتم ز طرف بازاری


از بلندا نگاه می کردم

غرق اندیشه و گرفتاری


بعضی افسرده راه می رفتند

-حالتی بین خواب و بیداری-


خلق در خویش و راهشان در پیش

هر کسی بود در پی کاری


زان میان تازه مادری به میان

داشت با نورسیده گفتاری


سر فرو برده بود و می بوسید

زاده را با لطیف رفتاری


نوجوانی و ریز نقشی و نقش

در نظر بود نابهنجاری


رشته های خیال پاره شدند

روزنی باز شد به هشیاری


چون نگاهم ز امتداد افتاد

داشتم با خرد کلنجاری


کان حکیم آن زمان که می دادش

کرد اندیشه فوت و فن داری؟


این مقام اش به اعتبار چه داد؟

دکترا داشت یا تزی جاری؟


هیچ یک را نداشت اما داشت

جوهر مادری؛ فداکاری


مهرورزی بی طلب "نافذ" !

پرده پوشی و آبروداری.


محمد علی مشایخی (نافذ)

که منم

*♡ که منم*


حبّه دلبند می زند که منم۱

غنچه لبخند می زند که منم


آب، در لوله های موئینه

سر ز آوند می زند که منم


نحل، با کند و کاو در گل ها

شهد شازند می زند که منم


آن طرف نخل، بر مناره ی داغ

بهتر از قند می زند که منم


لاله از چیست لابلای چمن

طبلِ سوگند می زند که منم؟


سر خوش از کیست عندلیب قفس

چهچه از بند می زند که منم؟


زارع از معرفت تهی است اگر

لاف، هر چند می زند که منم


حارث دانه نیست رویانش

کیست گُلخند می زند که منم؟۲


تیغ در کف گرفته ابراهیم

قید فرزند می زند که منم:


یا همه بنده اند و بر فرمان

یا که او بند می زند که منم.


آنچه اظهار می شود همه اوست.

اوست ترفند می زند که منم!


محمّد علی مشایخی (نافذ)


۱- دانه جوانه می زند و اظهار وجود می کند.

۲- "افرایتم ما تحرثون؟ ء انتم تزرعونه ام نحن الزارعون؟" (واقعه/ ۶۳ و ۶۴)

«جوهر انتظار»

این سروده را به واسطه ی غلبه فضای ریاضی بر آن، به استاد بی بدیل ریاضی ایران زمین، مرد مشی عاشقانه، جناب علی اکبر جعفری -که خدایش نگاهدار باد- تقدیم می کنم.
سالها عاشقی را از ایشان آموختم و سخت وامدار معنویت، نظم و صفای ایشانم.

«جوهر انتظار»

ای، مهر "نقطه" ای ز "محیط" نشانی ات!
وی مه "محاط" "دایره" ی مهربانی ات!

گویا که از نگاه تو "مشتق" گرفته است
قوس و قزح، نماد قشنگ جوانی ات.

"هذلولی" مسیر شما "میل می کند"
تا کبریای حضرت روح المعانی ات

"سهمی" ز "استوایی" و رادی حواله کن
بر  "انحنای" راه محب گمانی ات

روزی بندگان ز خدا می رسد ولی
دریافت می کنیم ز دست نهانی ات

دانم بقای عالم فانی به دست اوست
اما به پاست از قِبَل زندگانی ات

گویم به چشم هر چه بفرمایی ام که من
هستم به گوشِ زمزمه ی آسمانی ات

با من سر خطاب نداری عتاب کن
لایق نیم شنیدن یک "لن ترانی" ات؟!

پس گاه بر حجاره ی قلبم عبور کن
تا نرم گردد از اثر حکمرانی ات

می بار ای وشند بهاری! ولی چراست؟
از این همه ربیع و شتا سرگرانی ات؟

یارب! به آن ذخیره ی رحمت اشارتی
تا پر کند جهان ز سماع و اغانی ات

آدینه ها امید دلم تازه می شود
شاید ببینم احمد مختار ثانی ات

"نافذ" در امتداد افق گام می زند
در انتظار تابش عدل جهانی ات

*******

سوگند بر طلایه ی عصر طلایی ات
بر عاشقان عارض غم مبتلائی ات

بی چاره کرده می کُشدَم آشنایی ات
چون کهرباست می کِشدَم دلربایی ات

بودیم برقرار و چو مهتاب رخ نمود
گشتیم بی قرار و خمار و هوائی ات

ماه از شعاع نور تو تاثیر می گرفت
وز سیزده ستاره ی چون تو خدائی ات

با اقتدا به سَیّد مهتاب، در غیاب
داریم ره به پنجره ی روشنایی ات

ای یادگار وصل دو دریا! تلالوئی
طاقت نماند و نیست شکیب جدایی ات

فرمود «ثُمَ انّ علینا بیانَهُ»
کی می کنی ارائه ی تفسیر غائی ات؟

از بند اضطرار کی آزاد می شوی؟
تا سر دهیم با تو سرود رهایی ات؟

نوحی و تا جوار خدا پیش می بری
احسن به مُنشأت تو و ناخدایی ات

مستکبران و دافعه ی حیدریت بس
مستضعفان و جاذبه ی مرتَضایی ات

هر نقطه ای جزیره ی خضرا ست بی گمان
سبز است مجلسی که در آید فنایی ات

قربان سیصد و ده و سه یار مهدی یار
"نافذ" که باشد -آن که نباشد فدائی ات؟

محمّد علی مشایخی (نافذ)

« نذر قبول»

« نذر قبول»

چرخ چرخید و حضرت عمران
یافت زو نوبت پیامبری

آن بزرگی که آل عمران را
آبرو داد و مجد و ناموری

زوجه ای داشت اهل و با ایمان
در خور بیت حکم و راهبری

گفت -آنگه که حمل می فرمود:
"خالقا! می کنی نگارگری

نذر کردم که وقف دیر کنم
آنچه در بطن دارم - ار پسری

چشم دارم قبول فرمایی
بهره مندم کنی ز باروری"

لیک زاد از قضای رحمانی:
دختری؟ نه، ستاره ی سحری!

حَمَلت اُمةً  علی وَهنٍ
وَضَعَت کانَ کَوکَبٌ دُرّی

طَلَعَ البَدرُ لَیلةَ الاُولی
کُشِفَت لؤلؤاً کَعِقدِ ثَری

مریم اش نام کرد و با حسرت
گفت یارب! تو نیک باخبری

نه پسر زاده ام که در خدمت
گوی سبقت برد ز کارگری

نه پسر زاده ام که تخت آرد
چشم بر هم زدن به باختری

دختر از عهده بر نمی آید
خدمت ات در کمال بهره وری

«بقبولٍ حسن» پذیرا شد
مریم اش را، خدای دادگری

برگزیدش به اُسوگیّ زنان
مام پیغمبری فرابشری

خدمتش باد خدمت جانها
جان خدمت، ورای خشک و تری

ما به اخلاص بندگان داریم
نظری آنسوی حسابگری!

«نافذ»! اخلاص پیشه کن که تو را
بپذیرد به رغم بی هنری

محمّد علی مشایخی (نافذ)

ای عبای پیامبر

 ای عبای پیامبر

ای عبای پیامبر! [ای صاحب عبای تاریخی!] پرچم بلندی برای فرزندان کشتی نوح برافراز


ای عبای پیامبر! [ای صاحب کسای تاریخی!]
تمام قبایل نجات یافته از آن طوفان را در زیر آن لوای برافراشته ات جمع کن و رنگ مرگ و غربت را از آنان کمی دور کن.

این فرزندان همه در اینکه با آزمونی سخت مواجه شده اند و در این مواجهه شب را به صبح می کنند، یکسانند.

چه آنان که در دیار خویش ساکن مانده اند و چه آنان که جلای وطن کرده اند.

ای عبای پیامبر! [ای صاحب عبای تاریخی!] پرچم بلندی برای فرزندان کشتی نوح برافراز

برخیز و به آنان سپر حفاظت و شمشیر و تیر دفاع از خود عطا کن و برای آنان چیزی از قرآن بخوان [تا سرگذشت خویش را به یاد آرند.]

و در میان آنان نماز جماعت بگزار
 و به آنان بیاموز که با هر سرکش به حریم اشان قدرتمندانه بجنگند.

ای عبای پیامبر! [ای صاحب کسای یمانی تاریخ!]
[این فرزندان را در زیر سایه خود] جمع کن
و مانند مرهم هایی که بر زخم ها التیام می بخشد [آنان را قوام بخش.]

و مانند تورهایی که برای صید به دریا افکنده می شود، پر از ماهی گردان [تا از دریای معرفت بهره فراوانی ببرند]

و مانند مادرانی که کودکان اشان در آغوش گرم خود می فشارند، حتی اگر آنان مانند ستارگان در آسمان پخش شده باشند، گرم اشان کن.

ای عبای پیامبر! [ای صاحب عبای تاریخی!] این جماعت را مجتمَع کن و پس آن برای شکوفه ها دامن بگستران، و لو اینکه بعضی این شکوفه ها را دوست نداشته باشند و به آنان رغبتی نکنند‌.

دامن بگستران بر کسانی که تحت این ولایت قرار گرفته اند و بر کسانی هنوز این ولایت را اختیار نکرده اند‌.

دامن بگستران بر [اهل] حقیقت و [اهل] تردید در آن.

دامن بگستران بر دشتها، دامن بگستران بر کوه ها
دامن بگستران بر زنان، دامن بگستران بر مردان.
دامن بگستران بر پیره زنان، دامن بگستران بر شیرخواران.

ای عبای پیامبر! بر همه دامن بگستران.

اما هر کس در زیر این عبا نیامد، ضایع شد.
اگر چه قبلاً [در قرآن] خوانده ایم که خدا اجر کسی را که عمل صالحی انجام دهد ضایع نمی کند.

اینک حتی اگر گمراهی را اراده کنیم نمی توانیم. [او حجّت را بر ما تمام کرده است.]

و من از آن زمان که دستان [پر مهر] پدر و مادرم را لمس کردم، خنکای وجود تو را در برابر خود یافته ام.

و سلام و درود خدای سمیع و بصیر بر تو باد.
ای عبای نبی! [ای رحمت فراگیر!]

...و این هم ترجمه ای است از نافذ.
[۴:۰۶, ۱۴۰۰/۹/۱۲] Nafez-mashayekhi: سلام جناب نیکنامی!
ای کاش کلیپ شعرخوانی استاد فریدون مشیری را هم بارگذاری می کردید که پاسخ برای شنوندگان ملموس تر شود.
[۴:۰۸, ۱۴۰۰/۹/۱۲] Nafez-mashayekhi: ترجمه سروده ی «یا کساء النبی» را هم لطفا با کلیپ دکلمه ی شاعر عرب زبان با هم بگذارید.

داستان أَرِنی و لَن تَرانی

 داستان أَرِنی و لَن تَرانی

آنگونه که از ظاهر آیات بر می آید زمانی که حضرت موسی - علی نبینا و آله و علیه السّلام-  بنی اسرائیل را از دریا عبور داد و در مصر آن سوی دریا ساکن شدند، خداوند با موسی وعده ی میقات ۳۰ شبه گذاشت. موسی رهبری قوم را به برادرش هارون -که وزیر او در پیامبری بود- محول کرد و خود به میقات رفت. با توجه به محدود بودن افق اندیشه قوم به دایره ی حس و روحیه ی انکار آنان، موسی هفتاد تن از بهترینِ قوم را برای حضور در میقات انتخاب کرد تا شاهد نزول تورات باشند.
قوم می دانستند که موسی تا سی روز نیست. خداوند برای امتحان قوم، این میقات ۳۰ شبه را ۱۰ شب دیگر تمدید و به ۴۰ شب تمام کرد.
قبل از هر چیز عرض می کنم که موسی برای مناجات با پروردگار عالمیان، مکرراً به کوه طور می رفت ولی هیچ کدام از این رفتنها معنای میقات نداشت. تنها این بار است که خدایش با او وعده می گذارد و آن میقات نامیده شده است.
 در این میقات است که وقتی خداوند با موسی سخن می گوید و آن هفتاد تن هم می شنوند، می گویند:  «لن نؤمنَ لک حتی نَری الله جهرةً» برای تو ایمان نمی آوریم مگر خدا را آشکارا ببینیم. در آیه ای دیگر هست که می گویند: "ارنا الله جهرةً" خدا را آشکارا به ما نشان بده. موسی در حالی که از  این موضع و درخواست جاهلانه و نابخردانه ی این برگزیدگان متأسّف است، گویا خودش هم دوست دارد حجاب های مابین او و خدایش هر چه کمتر شود، از زبان خود می فرماید: «رب ارنی انظر الیک»، و آن پاسخ معروف «لن ترانی» را دریافت می کند. این پاسخ خداوند به موسی خطابی بود و رنگ عتاب نداشت ولی نسبت به آن درخواست کنندگان، نه تنها عتاب بود که قهر و غضب خداوند را موجب شد. خداوند می فرماید که هر گز مرا به چشم سر نتوانی دید.
«وَ لَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِیقَاتِنَا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ  ۚ قَالَ لَن تَرَانِی وَ لَٰکِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی  ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا  ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ» (اعراف/۱۴۳)
و چون موسى به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: "پروردگارا! خود را به من بنماى تا بر تو بنگرم." فرمود: "هرگز مرا [به چشم سر] نخواهى دید، لیکن به کوه بنگر؛ پس اگر بر جاى خود ماند، به زودى مرا خواهى دید. " پس چون پروردگارش به کوه جلوه نمود، آن را متلاشی ساخت، و موسى مدهوش بر زمین افتاد، و چون به خود آمد، گفت: "تو منزهى! به درگاهت توبه کردم و من نخستینِ مومنانم.

در آیه ۱۳۵ سوره نساء داریم:
«فقالوا ارنا الله جهرة فاخذتهم الصاعقه بظلمهم»
و در آیه ۱۵۵ سوره اعراف:
«و اختارَ موسی قومَهُ سبعینَ رَجُلاً لمیقاتِنا، فَلمّا أخَذتهُم الرَّجفةَ قالَ ربِّ لو شئتَ أهلکتَهم مِن قبلُ و ایای، ءَتُهلکُنا بما فَعَلَ السُّفهاء مِنّا؟»
موسی وقتی به هوش می آید و می بیند که همه آن هفتاد تن به صاعقه و زلزله ای مرگبار مرده اند، به خداوند می فرماید اگر می خواستی اینان و مرا (و ایّای) هلاک کنی قبل از این میقات می کردی. آیا همه ما را به عمل سفیهان قوم هلاک می کنی؟

...و در همین میقات است که الواح تورات بر موسی نازل می شود. چه، وقتی به سوی قوم بر می گردد و می بیند که آنان به رغم مشاهده ی آنهمه بیّنات، گوساله پرست شده اند از شدّت غضب، الواح را بر زمین می ریزد و موی سر برادر را به شماتت می گیرد و بالاخره این ماجرا با عذر آوردن هارون و سوزاندن گوساله توسط موسی و توبه قوم پایان می یابد.
سؤالی که ممکن است پیش بیاید این است که از موسایی که خود درخواست «رب ارنی انظر الیک» می کند خیلی بعید نیست که قومش هم «لن نؤمن لک حتی نری الله جهرة» بگویند!
اولاً شرح ماوقع رفت و از سویی اینجاست که باید گفت:
میان ماه من با ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است.
این درخواست از سوی موسی ترجمان این آیه است که: "ما کَذَبَ الفُؤادُ ما رَأی" (نجم/۱۱) آنچه را دل دید انکارش نکرد.
شعرا غالبا یک گوشه ی ماجرا را فهمیده اند و از اینرو تعبیرات گوناگونی را در این رابطه آورده اند.
پاسخ لن ترانی خداوند نسبت به موسی با «ولکن انظر الی الجبل فان استقرّ مکانهُ فسوفَ ترانی» بیانی مهربانانه و عرفان افزا بود و رنگ عتاب نداشت.
 بنده هم در این بیت، خطاب به مولانا صاحب الزمان عمداً تجاهل کرده و می گویم:
با من سر خطاب نداری، عتاب کن
لایق نیم شنیدن یک «لن ترانی» ات؟

یک نکته بسیار مهم:

یک نکته بسیار مهم اینجا هست و آن اینکه خداوند به موسی می فرماید بیا به کوه طور، سی شب هم گرما و سرما، تشنگی و گرسنگی را تحمل کن تا ترا از اسرار عالم بالا با خبر کنم ولی به رسول عظیم الشأن اسلام که می رسد می فرماید:
"سبحان الذی اسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله لنُریهَ من آیاتنا"
محمد را جبرائیل و فرشتگان
[۱۹:۵۹, ۱۴۰۰/۹/۱۲] Nafez-mashayekhi: مقرب با تشریف و سلام صلوات، از مسجد الحرام به مسجد الاقصی و از آنجا به آسمانها سیر دادند "لِنُریَهُ مِن آیاتنا»
 و او رفت تا «فدَنی فتدلّی فکانَ قابَ قوسینِ او ادنی» آنجا که تمام فرشتگان و حتی جبرائیل از ادامه راه فروماند.
السلام علیک یا حبیبَ الله!،  یا محمّد!
[۲۰:۰۰, ۱۴۰۰/۹/۱۲] Nafez-mashayekhi: نگاه ﺳﻌﺪﯼ:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﮐﻪ ﻧﯿﺮﺯﺩ ﺍﯾﻦ ﺗﻤﻨﺎ ﺑﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

نگاه ﺣﺎﻓﻆ:
ﭼﻮ ﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺳﯿﻨﺎ ﺍﺭﻧﯽ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﺬﺭ
ﺗﻮ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻨﻮ، ﻧﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

نگاه ﻣﻮﻻﻧﺎ:
ﺍﺭﻧﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﺮﺍ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ، ﭼﻪ ﺗﺮﯼ ﭼﻪ ﻟﻦ ﺗﺮﺍﻧﯽ

نگاه امام خمینی:
عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید.

نگاه نافذ: (با اقتباس از نگاه امام خمینی)
*مگر از «خلیل» آید بپرستد «آفلین» را؟
ز «کلیم» هم نشاید «ارِنی» غافلانی

همه جاست طور سینین، همه محضر است، گو بین
«ارِنی» چه حاجت است و چه جواب «لن تَرانی»؟!

«ارِنی» نگفتم الا که جواب «جَهرةً» را
ز زبان دوست گویم به مصاحبان دانی*

به کلام «نافذانه» همه ریس و راس کردم
سخنان این و آن را و هم اقتباس آنی

اقتباس از این سخن گهربار امام خمینی (ره) که: «عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید.»
[۲۰:۰۱, ۱۴۰۰/۹/۱۲] Nafez-mashayekhi: نگاه نافذ: (با اقتباس از نگاه امام خمینی)
*مگر از «خلیل» آید بپرستد «آفلین» را؟
ز «کلیم» هم نشاید «ارِنی» غافلانی

همه جاست طور سینین، همه محضر است، گو بین
«ارِنی» چه حاجت است و چه جواب «لن تَرانی»؟!

«ارِنی» نگفتم الا که جواب «جَهرةً» را
ز زبان دوست گویم به مصاحبان دانی*

به کلام «نافذانه» همه ریس و راس کردم
سخنان این و آن را و هم اقتباس آنی

* اقتباس از این سخن گهربار امام خمینی (ره) که: «عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید.»
[۲۰:۱۸, ۱۴۰۰/۹/۱۲] Nafez-mashayekhi: * دانی یعنی فرودست، دون پایه، کلمه دنیا از همین ریشه است.

"چالش فلسفی"

لیُنذِرَ مَن کانَ حیاً (یس/۷۰)

گزاره ی اول: من حرکت می کنم، پس من هستم.
گزاره ی دوم: من می اندیشم، پس من هستم.
گزاره ی سوم: من مبارزه می کنم، پس من هستم.
گزاره ی چهارم: من عشق می ورزم، پس من هستم.
گزاره ی قرآنی: من از جایگاه خداوند می ترسم، پس من هستم.

"چالش فلسفی"

دارنده ی اختیار هستم
 پوینده و پای کار هستم

گفت آنکه نیافت خویشتن را:
"بازیچه ی روزگار هستم."

زین نقطه روم به نقطه ای دیگر
پس هستم و در گذار هستم!

بر باید و هست ها می اندیشم
پس هستم و هوشیار هستم!

چون با کژی زمانه می جنگم
پس هستم و استوار هستم!

هستم اگر از ترانه ام سرشار
ور عاشق بی قرار هستم!

...گویند چنین گزاره هایی
اما من از آن کنار هستم:

*از جاه و جلال یار می ترسم
پس زنده ی در شمار هستم

"نافذ" به رفیق فلسفی گفت:
گر شیعه ی هشت و چار هستم.*

محمّد علی مشایخی(نافذ)

صبح زیبا

اللّهم عجّل لِوَلیک الفَرَج

   صبح زیبا

دلبرا! ماه دل افــــــــروز تو دیدن دارد
از زبان ات سخن عشق، شنیــــدن دارد.

تلخی قصّه ی هجــــران تو گفتن دارد
مزّه ی شهد وصـال تو چشیــــدن دارد.

حبّـــذا! نرگس رخســار تو را بوئیــدن
خرم آن سرو چمـــانی که چمیدن دارد.

نزد ارباب بصــر، معرفت ات ملموس است
لیک در محفـــــــل ما بحث کشیدن دارد.

راستی لایق دیدار تو گشتن سخت است
راستی نـــــاز تو ای یــــــار! خریدن دارد.

آنکه از عشق تو هــر روز سخن می گوید
گر قبولش نکنی جـــــــــــامه دریدن دارد.

از سبکبـــــــــــالی دیدار تو در یک رؤیا
مرغ روح از قفس آهنــــــــگ پریدن دارد.

سایه گسترده به گیتی عجبا! شامی زشت
صبح زیبـــــای تو کی میل دمیدن دارد؟

محمّد علی مشایخی (نافذ) سال ۱۳۶۵

"آینه"

به احترام استاد فریدون مشیری، تمام قامت می ایستم و "آینه" را در مقابل سروده زیبا و روان "گرگ" ایشان می گیرم.

"آینه"

هان مپندارید گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر

"فطرت الله" است نقش جان ما
پس خداجویی است در بنیان ما.

در نهاد ماست پنهان "آینه"
جلوه اش در آینه، هرآینه.

عارفان جام جم اش نامیده اند
در پیاله عکس او را دیده اند.

آنکه "زکّیها"؛ جمال یار دید.
وانکه "دسّیها"؛ فقط دیوار دید.

پشت هر دیوار، گرگی در کمین
گاه افسرده است، گاهی آتشین

لیک در آیینه های بی غبار
کس نمی بیند بجز انوار یار

گر که انسان انس با جانان کند
کی به گرگی خلق را نالان کند؟

نفس امّاره است گرگ آدمی
حرص با تقوی نمی سازد دمی.

گفت مولانا علی -آن مرد پاک-
مرکز... اندیشه های... تابناک:

ها "اَتَزعَم اَنّکَ جِرم صَغیر؟!"
در تو پیچیده است دنیایی کبیر

حیف باشد قدر خود نشناختن
باره در وادی حیرت تاختن

"نافذا" نک سنجه بر خویشینه زن
گرگ می بینی و یا آیینه زن؟

محمّد علی مشایخی (نافذ)

"جشن الفبا"

"جشن الفبا"

داستان از این قرار بود که:

برای جشن الفبا در اواخر کلاس اول ابتدایی دخترم -طلیعه- مسولین مدرسه برای فردای آن روز از این کمترین شعر خواستند. ساعت ۱۰ شب بود که از سر کار برگشته بودم، خسته و نیازمند شام و استراحت. از دخترم به اصرار و از من به انکار. سمبه ی پر زور دختر غالب شد و لاجرم این سروده در تنگنای حادثات محرر شد.

می دانم که زبان این سروده، هیچ تناسبی با کلاس اول ابتدایی ندارد، ولی گفتم: اگر نه برای کودکان که به بهانه ی آنان می توان سرود.
بالاخره صبیه با عشق زائدالوصوفی این سروده ی بسیار سنگین را بارها تمرین کرد و با زحمت زیاد در جشن الفبای مدرسه خواند.

آموخته ام که:
چون که با کودک سر و کارت فتاد
هم زبان کودکی باید گشاد

ولی نیک می دانید که از حرف تا عمل راهی طولانی است و از بکار بستن تا توفیق واقعی راهی طولانی تر.

البته اینطور نیست که همه اشعار این حقیر سنگین باشد. دارم سروده هایی که برای کتاب های فارسی دبستانی هم مناسب باشد.



بی گمان آنچه هست در هستی
حرف عشق است و شور و سرمستی

قلقلک می دهد که قاف منم
کودکی می کند که کاف منم
ِ
شین به شوخی و شهر آشوبی
سین به هفت سین به سبزی و خوبی

دال بر گردنش مدال بود
کمرش از ادب چو دال بود

قبل از این دال هم الف بوده
سر به شاگردی کسی سوده

چون به اخلاق دال پابندیم
بندگی می کنیم و خرسندیم

عین و شین با تمام فرزندان
همه در پیچ عشق سرگردان

نرسد تا به قاف جز عنقا
مرحبا! مرحبا! به فر هما

شور در جان هر الفبا نیست
یا اگر هست ظرف معنا نیست.

* الفبای فارسی و عربی ظرف کلام الهی و سخنان گهر بار معصومین علیهم السلام است. از اینرو بی سبب نیست که به این الفبا عشق می ورزم.

محمد علی مشایخی (نافذ)

«بند گیلاس»

«بند گیلاس»

شاعری می گفت می کردم نگاه
شاخه ی پر بار گیلاس سیاه

به! چه زیبا بود، حقّا دیدنی
لذّت دیدن فزون از خوردنی

امر "فَلیَنظُر"۱ فرا رفت از حلال
هان نظر کن جلوه را بین و جمال

چشم دل با چشم سر همراه شد.
جانم از بُرهانکی  آگاه شد.

بند گیلاس است خود "بُرهان رب"۲
بنده ی دور از خدا،  دور از طرب

میوه تا بند است با بندش به بُن
از نشاط و زندگی دارد سُخُن

تابش خورشید تا بر شاخه است
مایه ی رشد و کمال میوه است

آب و باد و خاک همسویند و خَش
جملگی در خدمتش پرگار وَش

تا جدا شد نور می پوساندش
خاک پاک باغ می پوکاندش

تا جدا شد، آب می گنداندش
باد روح افزای، می خشکاندش

بندِ گیلاسِ خلایق بندگی است
بندگی کن، بندگی بالندگی است

راکب پابند دور است از رَکَب
خوشه ی بر شاخ دور است از خَشَب

هستی ما هست از فیض مدام
گر نبخشد فیض آنی؛ والسّلام

نور بخشی تا خدا را بنده ای
"نافذا"!  تا بنده ای، تابنده ای

محمد علی مشایخی(نافذ) - آذر ماه ۱۳۹۸

۱- فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ (عبس/۲۴)

۲-وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ ۖ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَىٰ بُرْهَانَ رَبِّهِ ۚ کَذَٰلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ ۚ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ (یوسف/۲۴)