* وقت ملاقات*
سعی بسیار شد و واسطه ها تا پدرم
از رئیس الوزرا وقت ملاقات گرفت.
وقت کوتاهی؛ کوتاه تر از آنکه کسی
بتواند سخنی گوید و حاجات گرفت.
حاجب اش گفت که "ما خَطبُکُم؟"۱ آن را بنویس
نکند کیش رخ اش شاه تو را مات گرفت.
قلم اش گرچه روان بود و کلام اش موجَز
شوق دیدار عنان را ز مراعات گرفت.
به خیالی که ادب ورزد و آداب، ببافت
جملاتی که رسَن از همه طامات گرفت.
نامه را دید بزرگی، به اشارت فرمود:
"نبود شرط ادب حرمت میقات گرفت.
تک و تفصیل مده، جان کلام ات برسان
در یکی صفحه و کوتاه، نه اوقات گرفت.
گر "عزیز" است به "جِئنا" سخن آغاز نما
می توان کَیل ز سادات به "مُزجات" گرفت.۲
چون به آن محضر فرخنده شرفیاب شوی
کم سخن گوی، که پر گوی مکافات گرفت."
عاقبت زان همه امّا و اگر، حیران شد
فکرتی کرد و چو گل وا شد و هیهات گرفت.
گفت: "هان! وقت ملاقات همه عمر من است."
فارغ البال خدا را به مناجات گرفت.
آن خدایی که همه عِزّ و بزرگی از اوست
آنچه داده است تواند به مفاجات گرفت.
محمّد علی مشایخی(نافذ)
۱- "قالَ فَما خَطبُکُم؟ ایُّها المُرسَلون!" (حجر/۵۷)
۲- "فلمّا دَخَلوا علیه قالوا یا ایُّها العزیز! اِنّا و اَهلَنا مَسّنا الضُّرَ و جِئنا بِبضاعَه مُزجاه فاوفِ لَنا الکَیل و تَصدَّق عَلینا انَّ الله یَجزی المُتصَدّقین" (یوسف/۸۸)