این سروده را هم تقدیم می کنم به همه فرزانگان عاشق
*«همای عشق»*
ما زنده ایم زنده ی نشو و نمای عشق
پر می کشیم تا به خدا با قوای عشق
گر عاشقی کنیم و گر کاهلی بدان
هستیم در قلمرو فرمانروای عشق
عشق از کجاست؟ عقل و افق های دوردست
بینی کجا و لایتناهی منای عشق؟
عقل از کجاست؟ نفخه ای از عاشق قدیم
عقل است استوانه و سنگ بنای عشق
هر چند دل بدون سر از راه می رود
فرزانه نیست هر که نیفتد به پای عشق
کو آن حکیم کز نفس کارساز او
از برج عقل تیز بر آید همای عشق
"نافذ! " به اقتدای نبی از حرای عقل
باید بر آری از بن دندان نوای عشق